صفحه اصلی > دانستنی های فیلم : چگونه آنتونی هاپکینز در 16 دقیقه تبدیل به شرورترین شخصیت سینما می‌شود؟

چگونه آنتونی هاپکینز در 16 دقیقه تبدیل به شرورترین شخصیت سینما می‌شود؟

حضور هاپکینز در سکوت بره‌ها کوتاه و به‌یاد‌ماندنی است و برای او اسکار به ارمغان آورده است. در این نوشته ادای احترامی می‌شود به بزرگ‌ترین شخصیت شرور سینما، هانیبال لکتر

از ری گرین

بیست سال پیش، فهرست‌واره موسسه فیلم آمریکا، از بین لیستی که شامل نورمن بیتس، دارث ویدر و جادوگر خبیث غرب هم بود، هانیبال لکترِ آدمخوار را، با نقش‌آفرینی آنتونی هاپکینز،  بهترین شخصیت شرور سینمای آمریکا نامید. این یک ادعای بسیار بحث برانگیز بود که پیش از ساخت فیلم شوالیه تاریکی و جوکر هث لجر مطرح شد و شاید اکنون دوباره رای گیری شود بسیاری به او رای دهند.

اما بعد از اینکه سکوت بره‌ها اسکار بهترین فیلم را گرفت، گویی که لکتر در خانه‌ها نیز- با احتساب سریال‌های تلویزیونی‌- تعداد «کشته‌مرده‌هایش» به شکل قابل‌توجهی بیش‌تر از فردی کروگر ‌شد. چه مرضی می‌تواند این شیفتگی‌ نسبت به یک شخصیت خوش‌خوراکِ آدم‌پز را توضیح می‌دهد؟ و چطور هاپکینز توانست مرکز این شیفتگی‌ها قرار بگیرد در حالی که تنها ۱۶ دقیقه در فیلم حضور داشت؟

ابتدا باید گفت که آنتونی هاپکینز بازیگر فوق‌العاده‌ای است- نکته‌ای که آنقدر توی چشم است که حتی احساس می‌شود نیازی نیست به جزییات منحصربه‌فرد بازی او در فیلم سکوت بره‌ها پرداخت. بازی او کاملاْ به فیلم می‌خورد، زیرا به طرز پارادوکسیکالی به‌شدت اغراق‌شده و توامان نامحسوس و ظریف است. منبع الهام هاپکینز رایانه‌ی علمی هال ۹۰۰۰ در فیلم «2001: یک ادیسه‌ی فضاییِ» کوبریک بود- آداب‌دانی بی‌روح هال قرار گرفته در کنار موج پنهانی‌ از جنون که تدریجا شکل می‌گیرد منبع الهام دقیقی بود. این انتخابی زیرکانه است زیرا مخاطبان می‌توانند تشخیص دهند که هاپکینز در سطح بازی نمی‌کند بلکه در واقع درون لکتر آتشی در جریان است که نمی‌دانند دقیقا کی قرار است آن را ببینند؛ تا اینکه او در نهایت منفجر می‌شود و مختصات فیلم را در هم می‌شکند و تمام این‌ها را تنها در ربع ساعت انجام می‌دهد.

در طول فیلم بوی خرد از او متصاعد می‌شود و ادبیاتی از دهانش تراوش می‌کند که در فرهنگ عامه با نبوغ شیطانی گره خورده است. او شراب‌ها را به خوبی می‌شناسد و دلش برای تکنوازی پیانو ضعف می‌رود. او یک تقلید وحشتناک از یک لذت است.  او با مامورینی که قصد کشت‌شان را دارد، با تن صدایی نرم و جمله‌ی «عصر بخیر آقایان» آشنا می‌شود. او در هزاران سطوح مختلف روانی هم‌زمان بازی می‌کند، حتی در جایی که بهترینِ انسان‌های بی‌مایه دورش را فرا گرفته‌اند، مخصوصا در مواجهه با کارآموز اف‌بی‌آی کلاریس استالینگ، احتمالا او در پنج سطح دارد بازی می‌کند.

منبع الهام هاپکینز رایانه‌ی علمی هال در فیلم «2001: یک ادیسه‌ی فضاییِ» کوبریک بود

استارلینگ می‌توانست در بحث‌های ‌شرارت‌محور درباره‌ی سکوت بره‌ها نادیده گرفته شود. اما اجرای جودی فاستر باجزئیات و پیچیده است و کارگردان، جاناتان دمی، در به تصویر کشیدن واقعیت روانشاختی یک زن بااستعداد میان اجتماع مردان، عالی عمل می‌کند. به تعامل میان کلاریس و رئیس به‌ظاهر درست‌کارش، جک کرافورد ( با نقش‌آفرینی اسکات گلن) نگاه کنید. هیچ‌ حرف نامناسبی ردوبدل نمی‌شود. اما دست‌های کرافورد در هر نقطه‌ی تماسی، بیش از حد می‌ماند و چشم‌های خیره‌اش گویی که می‌توانند کلاریس را ببلعند. فاستر این صحنه‌ها را با احتیاطی خاص بازی می‌کند، انگار که کلاریس از برنامه‌های دیگر باخبر است.

در این فضا است که دیدار کلاریس با هانیبال به مراوده‌ای نامتعارف بدل می‌شود. احترام متقابل، شیفتگی سریع و نوعی تلاقی عقول که بی‌شباهت به کمدی-عاشقانه‌های دهه‌ی 1930 نیست. تنش میان آن‌ها به‌هیچ‌وجه رمانتیک نیست اما تاثیرگذاری آن‌ها بر یکدیگر به روش‌های جالب‌تری است. درحالی‌که هاپکینز تلاش می‌کند تا بر کلاریس نفوذ پیدا کند و او را کوچک بشمارد، متوجه می‌شود که چنین چیزی ممکن نیست، سپس تنها شخصیت مردی در فیلم می شود که کلاریس را با خود برابر می‌بیند.

مهارت فاستر است که هاپکینز را جذاب‌تر می‌کند. به عنوان مثال دنباله‌ی سکوت بره‌ها، فیلم «هانیبال» را تماشا کنید، جایی که نقش کلاریس را جولیان مور بازی می‌کند و هاپکینز در اکثر مواقع در حال بازی به سبک بلا لوگوسی -بازیگر افسانه‌ای ژانر وحشت- است. اینجا است که اهمیت حضور فاستر آشکار می‌شود. جدای از بازی درخشان هاپکینز در سکوت بره‌ها، جایگاه لکتر به عنوان یک قاتل زنجیره‌ای به یادماندنی است که برای میراث لکتر اهمیت ویژه‌ای دارد. قاتل‌های زنجیره‌ای سوپراستارهای معاصر رسانه‌های کاراگاهایی (و ترسناک) هستند و اگر وجود نداشتند فیلم‌نامه‌نویس‌ها آن‌ها را اختراع می‌کردند. البته از لحاظ آماری عملاْ همین‌ کار را کردند.

بین استارلینگ و هانیبال احترام متقابل، شیفتگی سریع و نوعی تلاقی عقول که بی‌شباهت به کمدی-عاشقانه‌های دهه‌ی 1930 نیست شکل می‌گیرد.

به گفته‌ی مجله‌ی ساینتیفیک آمریکن ( به انگلیسی: Scientific American ) تخمین زده می‌شود که سالانه ۵۰ قاتل زنجیره‌ای فعال در امریکا وجود دارند که مرتکب ۱۵۰ قتل می‌شوند. که کمتر از یک درصد از کل قتل‌های اتفاق افتاده در آمریکا است یعنی به عنوان یک تهدید در دنیای واقعی، قاتل‌های زنجیره‌ای به‌ندرت حضورشان حس می شود. اما برای لحظه ای یک قاتل زنجیره‌ای را به عنوان تجسم انسانی آنچه سید فیلد، استاد فیلمنامه‌نویسی، سناریوی «هیجان افزاینده» نامید، در نظر بگیرید. آن‌ها پیش‌بینی‌پذیر اما اتفاقی می‌کشند پس در طول زمان هیجان افزایش پیدا می‌کند. الگو وجود دارد اما به کارهای پلیسی زیادی نیاز است تا از روی آن سرپوش برداشت و در این مسیر با دستگیری و یا قتل مواجه شد. پس نیاز به ربات هوشمند نیست تا احتمالات فیلمنامه‌نویسی را دید، و به این دلیل است که قتل‌های زنجیره‌ای بیشتر در فیلم‌ها و تلویزیون اتفاق می‌فتند تا در دنیای واقعی.

هر بحثی حول قاتل زنجیره‌ای در سکوت بره‌ها باید شامل هم فیگور شخصیت شرور هانیبال و هم سوژه‌ی واقعی تحت تعقیبِ استارلینگ،‌ کارآموز اف‌بی‌آي، باشد زیرا که در بیشتر مواقع فیلم، لکتر به عنوان یکی از آدم‌های خوب کار می‌کند. کلاریس دنبال هانیبال آدمخوار، که پیش از این به زندان افتاده، نیست. بلکه از هانیبال در جایگاه کارشناس برای دنبال کردن قاتل زنجیره‌ای،‌ جیم «بوفالو گامب» استفاده می‌کند، کسی که یکی از ننگین‌ترین شخصیت‌هایی است که تابه‌حال در یک فیلم برنده‌ی اسکار جای گرفته است.

گامب قصد در تغییر جنسیت خود با ایجاد یک «لباس پوستی» متشکل از بخش‌های بدن زنانه دارد که مکانیزم روانی گذار تلقی می‌شود. بر سر «بوفالو بیل»، چه شخصیت کتاب و چه شخصیت فیلم،‌ دعوای خاصی وجود دارد حول اینکه گامب ترنس نیست بلکه تنها «فکر می‌کند که ترنس است»، استدلالی که امروزه ترنس‌‌هراس‌ها دربرابر جامعه‌ی ترنس‌ به کار می‌برند. اما کارکرد وجود گامب این است که هیولای وحشتناک‌تری باشد تا بی‌رحمی لکتر را بپذیریم.

قرار است که ما درتمام مدت از گامب بیزار باشیم و ایده‌هایی که نسبت به آشفتگی جنسیتی و گذار جنسیتی وجود دارند منبع این وحشت و بیزاری هستند.

متاسفانه، با وجود ترنس‌هراسیِ کمین‌کرده در سایه‌ لکتر، لکترِ هاپکینز تا حدودی جایگاه شرور ماندگار خود را مدیون به‌کارگیری ماهرانه‌ی هریس از تعصبات تماشاگران است.

یکی از بزرگ‌ترین و تسلی‌بخش‌ترین ایده‌های محبوب فانتزی در کمیک‌ها تا فیلم‌ها و هرشکل دیگر از رسانه‌های روایی این بوده است که: خرد برهم‌زننده‌ی طبیعت است  و کشت و پرورش عقل احضارکننده‌ی شیطان است. آن بچه‌باهوش‌هایی که در همه‌چیز موفق بودند، اشتباهات معلم جبر را به رویش می‌آوردند و دبیر علوم را با اسم کوچکش صدا می‌زدند؛ آن ها باید چیزی بیش از سخت کردن زندگی روزمره‌ی دیگران می خواستند. و معلوم شد که درست است و خواسته‌شان شامل باقلا و شراب کیانتی می شود.

دیدگاهتان را بنویسید