صفحه اصلی > دانستنی های فیلم : «اوپنهایمر» به ما چه چیزی در مورد جنگ هسته‌ای می‌گوید؟

«اوپنهایمر» به ما چه چیزی در مورد جنگ هسته‌ای می‌گوید؟

اوپنهایمر

گفتگویی از: ERIC KOHN, DAVID EHRLICH

«اپنهایمر» فیلمی از کریستوفر نولان با هنرپیشگی کیلین مورفی در نقش دانشمند مشهوری است که بمب هسته‌ای، نتیجۀ پروژۀ منهتن اوست. این فیلم، هر دو آزمایش موفقیت‌آمیز ترینیتی اپنهایمر در سال 1945 و پیامدهای آن را دنبال می‌کند. زمانی که حملات به هیروشیما و ناکازاکی او را دچار احساس گناه کرد، مصمم به انجام کاری برای آن شد. فیلم نولان وارد ذهن سوژه اش شده و به ترس او از نابودی هسته‌ای می پردازد. او آرزو می‌کند که «ای کاش امروزه بیشترِ مردم از این خطر آگاه بودند.» اما آیا فیلم او همین دیدگاه را دنبال می‌کند؟ دیوید ارلیش از مجلۀ Indie Wire و اریک کوهن برخی از نظرات‌شان را در مورد این موضوع -به همراه اندکی توضیح اضافی در مورد باربنهایمر- مبادله کردند.

این گفتگو شامل اسپویل میباشد!

اریک کوهن: جی رابرت اوپنهایمر، قدرتمندترین سلاح در تاریخ بشر را ساخت و پس از آنکه جان هزاران نفر را در هیروشیما و ناکازاکی گرفت، بقیۀ عمر خود را با محکوم کردنِ استفاده از آن گذراند. این خط سیر طعنه‌آمیز، نه تنها در سرگذشت او، بلکه در محدودۀ خود فیلم، در هستۀ اصلی «اپنهایمر» کریستوفر نولان قرار دارد.

این فیلم حول گسترش خوف وجودی اوپنهایمر و انگیزۀ او برای هشدار دادن به جهان، در این مورد که تهدید نابودی هسته‌ای بسیار واقعی است، پیش می‌رود. این هشدار از ابتدای دوران مدرن و از زمان نابودی هیروشیما و ناکازاکی مطرح بوده است. پرسش مهم این است که در طی هشت دهه پس از آن، فیلم «اپنهایمر» چقدر به زنگ‌ هشدارهایی که از آن زمان به صدا درآمده است، افزوده است؟

مانند بسیاری از ماجراجویی‌های نولان، خط سیر فیلم از طریق جادوی تدوین، مدام جهش می‌کند و در طول زمان به عقب می‌رود. گویی در خاطرات اوپنهایمر غوطه‌ور شده است. فیلم، در ابتدا گاری (نتیجه) را جلوتر از اسب قرار می‌دهد: ما از گناه و ترس او و همچنین آزار و شکنجۀ او از سوی دولت ایالات متحده به دلیل ابراز عقیده‌اش آگاه می‌شویم، حتی قبل از آنکه ببینیم او بر آزمون ترینیتی در لوس آلاموس نظارت می‌کند.

فیلم حول گسترش خوف وجودی اوپنهایمر و انگیزۀ او برای هشدار دادن به جهان پیش می‌رود

علی‌رغم آتش‌بازی آن سکانس انفجار، بیشتر فیلم به صورت درامی متراکم و پرگفتگو میان فیزیک‌دانان، شاهین‌های جنگی و تعدادی از زنانی که با رفتارهای منزجرکنندۀ مردان قدرتمند و وسواسی کنار می‌آیند، پیش می‌رود. (امیلی بلانت در نقش همسر ناامید اوپنهایمر، و فلورانس پیو در نقش معشوق بدبخت او، در ملودرام مینیاتوری سیرک مانند نولان، در کنار بقیۀ داستان‌ها شناور می‌شوند.) شخصیت اپنهایمر اشتراکات زیادی با خلق‌و‌خوی شخصیت‌های پل شریدر دارد، افرادی که احساس عمیق گناه گریبان‌گیرشان می‌شود. در اینچنین داستان‌هایی جدای از نمایشی پرفروش، نمایش پرتره‌ای نسبتاً صمیمی از آنچه که چنین معمای اخلاقی-افراطی می‌تواند با روح یک شخص انجام دهد، مهم می‌شود.

با این حال، در پایان فیلم، تنها در یک چشم‌انداز لرزان و آتشین، که در آن نولان به طور خلاصه یک لحظۀ اجتناب‌ناپذیر آخرالزمانی را به تصویر می‌کشد، تهدید فیلم واقعی به نظر می‌رسد. (معلوم نیست که آیا این اتفاق در سر اوپنهایمر رخ می‌دهد یا در سر نولان، اما در این مورد «هر دو» پاسخ قابل قبولی است.) در مجموع ساخت فیلم را هیجان‌انگیز و قدرتمند یافتم، هر چند به عنوان پروپاگاندای سیاسی، در نهایت کوتاه می‌آید. نظر شما چیست؟

دیوید ارلیش: فکر نمی‌کنم ساختن «اپنهایمر» به‌عنوان یک پروپاگاندای سیاسی، ایده‌ی نولان برای این فیلم بوده باشد. همانطور که شما می‌گویید، در حال حاضر یک غیرنظامی عادی با این ایده که سلاح‌های هسته‌ای هشداری جدی هستند کاملاً موافق است؛ و ایدۀ نولان در مورد یک هدف سیاسی، تبلیغی در قالب سینمای بزرگ بر روی TikTok است. و با این حال، عجیب است که این فیلم در مورد بمب اتمی جزییات بیشتری انتقال نمی‌دهد، به ویژه به این دلیل که در مورد عملکرد این سلاح به عنوان یک عامل بازدارنده در آینده صحبت شده است؛ «چیزی که قدرت آن تنها با انفجار آن قابل انتقال است؛ تا دنیا بتواند آن را ببیند.»

من کاملاً با تصمیم نولان موافقم که به چارچوب ذهنی اوپنهایمر پایبند باشد و ویرانی‌های هیروشیما یا ناکازاکی را به تصویر نکشد (صحنه‌ای که اوپنهایمر مضطرب در کنار رادیو در انتظار خبری از ژاپن نشسته است، یکی از واضح‌ترین و ناراحت کننده‌ترین صحنه‌های کل فیلم از نظر احساسی است) همانطور که من از صمیم قلب از تصمیم مضحک او برای فیلم‌برداری از آزمایش ترینیتی، با 9 میلیون پوند TNT و تقریباً بدون استفاده ازCGI حمایت می‌کنم. اما حتی در ابعاد IMAX 70mm، به نظر می‌رسد که این انفجار کوچک است.

نمی‌گویم که همسایه‌ها یا هیچ چیز دیگری را بیدار نمی‌کند، اما اگر این قرار است چیزی را که در سال 1945 بر فراز آسمان لوس آلاموس دیدم به تصویر بکشد، واقعا کوچک است. آن زمان فکر می‌کردم که بمب ممکن است کل جو زمین را سوزانده باشد؛ هرچند احساس احمقانه‌ای می‌کردم. خطرات ساختن فیلمی دربارۀ یک فاجعه، واقعا غیرقابل درک است، فاجعه‌ای که بیشتر ما (از جمله خود من) نمی‌توانیم به طور کامل حواس‌مان را از آن پرت کنیم، حتی اگر تمام زندگی خود را برای این کار صرف کنیم.

در عین حال، این به نوعی یک مسئله است. هنگامی که ایالات متحده دو بمب اتمی را بر فراز ژاپن انداخت، آنقدر پارانویای هسته‌ای را پشت سر گذاشت که جرقۀ جنگ سرد، تشدید مسابقۀ تسلیحاتی جهانی، و ایجاد جهانی که در آن چندین کشور مختلف (در شمارش کنونی 9 کشور)، قدرت محو کردن تمام تمدن‌ها را فقط با فشردن یک دکمه دارند، رقم زد. آنچه در مورد «اپنهایمر» وحشتناک است، این ایده نیست که گروهی از باهوش‌ترین مردان روی کره زمین مقداری پلوتونیوم را در یک شهر کوچک زیبا که برای خود در نیومکزیکو ساخته بودند آزمایش کردند. چیزی که وحشتناک است بخشی است که آنها بمب را به دولتی پر از امثالِ رابرت داونی جونیورها تحویل ‌دهند و دولت‌مردان هم تصمیم می‌گیرند از آن سلاح به صلاح‌دید خود استفاده کنند. و بعدها به این نتیجه می‌رسند که مرگبارترین سلاح در جهان، هنوز هم به اندازه کافی مرگبار نیست.

من از تمرکز بر لوئیس اشتراوث که برنامه و انگیزه‌هایش همانند شخصیتی به پیچیدگی اوپنهایمر است، تا حدی خشمگین می‌شوم؛ اما پشیمانی اوپنهایمر در مورد مردانی بدذات که او به آنها قدرت داد، مورد توجه قرار می‌گیرد. هنگامی که پرومتئوس آتش را از خدایان دزدید، تاریخچه‌ای طولانی از خودسوزی، مردم را شعله‌ور ساخت. و – اگر به من اجازه دهید استعاره‌های یونانی‌ام را با هم ترکیب کنم – جعبه پاندورا هرگز نمی‌تواند بسته شود. اوپنهایمر در مورد ارتباط با جهان نهان که در رویاهایش دیده بود وسواس داشت (نه به شکلی که نولان با عباراتی عاشقانه آن را نمایش می‌دهد)، اما زمانی که شکاف بین دنیای تئوری و عمل را پر کرد، دیگر چیزی مانع ابراز آن نشد

در نتیجۀ کارهایی که او و همکارانش در بیابان انجام دادند، ساکنان زمین همیشه زیر سایۀ تهدیدات هسته‌ای زندگی خواهند کرد و ما نمی‌توانیم به به همدیگر اعتماد کنیم. بیشتر از هر چیز، به همین دلیل است که من فکر نمی‌کنم «اوپنهایمر» واقعاً بتواند به عنوان اثری با پیام «نه به سلاح هسته‌ای» عمل کند. آن پایان آخرالزمانی فیلم، فراخوانی به سوی خلع سلاح نیست، بلکه تسلیم شدن در مقابل این واقعیت است که ما ممکن است پیش از این‌ها هم طلسم شده باشیم؛ و این برای من ترسناک است.

اریک کوهن: من چندان مطمئن نیستم که نولان در مقابل انتقادات خود را کنار بکشد. با توجه به تصویر «اوپنهایمر» از سرنوشت ما، این فیلم پیام روشنی را به مخاطب ارسال می‌کند: این خطری است که بشریت باید تا زمانی که گسترش سلاح‌های هسته‌ای ادامه دارد با آن زندگی کند. این بیانی درونی از ترسی است که اوپنهایمر در روزهای آخر زندگی خود تجربه کرد و دلیل اینکه چرا از جامعه خود بیگانه شد. فیلم با احیای پارانویا و شکست‌های او، اساساً می‌گوید: “او شکست خورد؛ اما ما در آینده چطور؟” و مطمئناً، بیشتر تماشاگران سینما نمی‌دانند که چه باید بکنند، اما چنین عدم قطعیتی تنها به این معنا دامن می‌زند که دوسوگرایی، بزرگترین دشمن علیه حقیقت است.

من همچنین صحنه‌های اشتراوث را ضعیف‌ترین لحظه‌های فیلم می‌دانستم، بیشتر به این دلیل که احساس می‌کردم به فیلم دیگری تعلق دارند. هسته‌ی اصلی «اوپنهایمر» بیشتر به چالشی که در ایجاد مسئولیت در یک سیستم خودخدمت وجود دارد مربوط می‌شود تا تشریفات و غیبت‌های اداری. همچنین فکر نمی‌کنم فیلم در محکوم کردن تصمیم شلیک بمب به اندازه کافی قوی بوده باشد –در آن شرایط هیتلر مرده بود، ژاپن در حال شکست بود، پس بیایید بمب شلیک کنیم-، من لزوماً انتظار ندارم که نولان، به عنوان کارگردانی نسبتاً غیرسیاسی در طول دوران حرفه‌ای‌اش، این کار را انجام دهد. اما من فکر می‌کنم که او سعی می‌کند از زبان فیلم برای اشاره به شرایط خطرناکی که برای کل بشریت وجود دارد، استفاده کند.

با در نظر گرفتن همه اینها، بررسی فیلم در پرتو باربنهایمر -که نمی‌توانیم حتی در این زمینه هم او را نادیده بگیریم- شگفت‌انگیز است؛ زیرا گفتگو حول محور این مسائل خودبه‌خود نسبت سبک زندگی کلی «باربی» و «اوپنهایمر» را در حین ورود به بحث، به تصویر می‌کشد. هر دو فیلم در تلاش هستند تا اظهاراتی عمیق در مورد مشکلات جدی جامعه بیان کنند، مشکلاتی که در طول این اعصار وجود داشته است. یکی این کار را در چارچوب یک هویت رنگارنگ و روشن به عنوان اسب تروا انجام می‌دهد. دیگری ایده‌های خود را آشکار می‌کند. این نبرد واقعی زیرمتن و متن است. بیایید این را یک بار برای همیشه حل کنیم. به نظر شما کدام یک بر دیگری برتری دارد؟

دیوید ارلیش: شاید مهمترین پرسش باربنهایمر این باشد که: کدام یک از این دو فیلم به شکلی قانع‌کننده‌تر استدلال می‌کند که مردان بد هستند؟ در یک گوشه، ما فانتزی کمیک روشن و افیونی را داریم که در آن هیبو رایان گاسلینگ سعی می‌کند باربی‌لند را به نام برادرانش بکند. در دیگری، ما یک فیلم زندگی‌نامه‌ای سه ساعته ظالمانه داریم که در آن یک مشت آدم‌ خموده یک اردوگاه علمی می‌سازند که در آن می‌توانند راهی برای محو بشریت از روی زمین بیابند؛ آن هم فقط برای اینکه توانایی‌شان به اشتراک گذاشته شود. گروهی حتی خطرناک‌تر از کاکس کِلان‌های قدیم، که فکر می‌کنند تنها مشکل بمب اتمی این است که به اندازه کافی بزرگ نیست.

در این رقابت، بر اساس صفحۀ «برای شما» در فید توییتر من، “باربی” برندۀ بلامنازع است. صفحۀ نمایش آیفون من مملو از مرتجعین دستِ راستی است -به همراه تعداد انگشت شماری از وبلاگ‌نویسان فیلم که به نظر نمی‌رسد متوجه شوند مرتجع دست راستی شده‌اند– که متقاعد شده‌اند «باربی» یک تخریبی آگاهانه از جنس ناعدالتی است و طنز شیرین آن صرفاً این پیام را نشان می‌دهد که مردان را همواره باید به عنوان مظنون دید. در همین حال، دیوانه‌کننده‌ترین استدلالی که می‌توانم علیه «اپنهایمر» بیابم این است که داستان فیلم کریستوفر نولان آنقدر پیش نمی‌رود که اپنهایمر را به عنوان یکی از بزرگترین هیولاهای تاریخ معرفی کند. برای این افراد، صرفاً کافی نیست که فیلم با نگاه کردن اوپنهایمر به دوربینی با انرژی “ruh-roh”، و نمایش اسفناکی که یک انسان می‌تواند در نگاهش جذب کند، به پایان برسد.

اما این گفتمان را برای لحظه‌ای کنار بگذاریم. فکر نمی‌کنم لزوماً بتوانیم این مسئله را به حکایتِ افزودن شیرینی به تلخ‌ترین داروی کل تاریخ، تقلیل دهیم. من بسیار خوشحالم که شما «باربی» را به جای یک رسالۀ اجتماعی آشکار، به عنوان یک اسب تروا معرفی کردید؛ چرا که پیام‌های این فیلم نمی‌تواند صریح باشد. آنقدر اتفاقات مختلفی در آن واحد رخ می‌دهد که پیام‌های فیلم به چشم نمی‌آید تا بتواند به راحتی در داستان جای بگیرد.

مطمئنا، این یک واکنش بسیار هوشمندانه بر ضد مردسالاری است، اما همچنین یک داستان خودانعکاس، در مورد رابطۀ بین واقعیت و بازنمایی فرهنگی است. یک وارونگی خوشایند از این ایده که دختران کوچک الگوی خود را در زنانی که روی صفحه می‌بینند جستجو می‌کنند، پرتره‌ای از توانایی مشکوک سرمایه‌داری در انتقاد از خود، و تاییدی تامل‌برانگیز بر این استدلال که مایکل سرا به معنای واقعی کلمه هر فیلمی را که در آن حضور دارد، بسیار بهتر می‌سازد. در میان چیزهای دیگر! آیا این خیلی زیاد است؟ شاید. اما چقدر جذاب است که یک فیلم پرفروش تابستانی، مخاطبان را با ایده‌های فراوان در سرشان، به خارج سینما می‌فرستد.

باربی پرتره‌ای از توانایی مشکوک سرمایه‌داری در انتقاد از خود است.

و حتی «اوپنهایمر» همانطور که قبلاً بحث کردیم، آنقدر که ممکن است به نظر برسد، ساده نیست. فکر می‌کنم حق با شماست که گرایش‌های هشداردهنده‌اش را شناسایی کرده و کارآمدی آن‌ها را زیر سوال ببرید، و همچنین فکر می‌کنم حق دارید پیشنهاد کنید اگر فیلم را بر اساس توانایی‌اش در تشویق مردم به مقابله با سلاح هسته‌ای درجه‌بندی کنیم، باید آن را شکست خورده تلقی کنیم. پس دستاورد این فیلم چه بود؟ تنها چیزی که می‌دانم این است که مردم را متقاعد می‌کند که ما روی یخ بسیار نازکی اسکیت بازی می‌کنیم. هر یک از این فیلم‌ها دنیایی را نمایش می‌دهند که توانایی‌شان برای محافظت از خود در برابر نابودی (یا حداقل افکار سرکوب‌ناپذیر درباره مرگ) را از دست داده‌اند. من فکر می‌کنم هر دوی آن‌ها از راه‌های متفاوت اما به همان اندازه مؤثر به یک نتیجه می‌رسند: نمی‌توان از حقیقت فرار کرد. چه به مطب متخصص زنان بخندیم و چه با غم و اندوه به دریچه قضاوت تاریخ خیره شویم، تنها کاری که می توانیم انجام دهیم این است که امیدوار باشیم با حقیقتی که جریان دارد، زندگی کنیم.

دیدگاهتان را بنویسید