صفحه اصلی > دانستنی های فیلم : «باشگاه مشت‌زنی»، نقطه‌ی عطفی برای کشف مردانگی پست مدرن

«باشگاه مشت‌زنی»، نقطه‌ی عطفی برای کشف مردانگی پست مدرن

فیلم “باشگاه مشت‌زنی” (Fight Club) که در سال 1999 به کارگردانی دیوید فینچر ساخته شد، یکی از تأثیرگذارترین و بحث‌برانگیزترین فیلم‌های دهه 90 میلادی به حساب می‌آید.

فیلم «باشگاه مشت‌زنی» با پرداخت به مضامینی چون بحران هویت، مصرف‌گرایی و خشم درون جامعه مدرن، نقدی جسورانه بر فرهنگ سرمایه‌داری و نهادهای اجتماعی ارائه می‌دهد. سبک بصری خاص، دیالوگ‌های تند و روایت پیچیده فیلم، باعث شده تا این اثر به عنوان یک کلاسیک مدرن شناخته شود.

مقدمه

بیست سال پیش در پاییز، فیلم “باشگاه مشت‌زنی” به کارگردانی دیوید فینچر روی پرده سینما رفت و توجه بسیاری از علاقه‌مندان به سینما را به خود جلب کرد. این فیلم داستان گروهی از مردان آمریکایی را روایت می‌کند که از زندگی روزمره و بحران هویت خود خسته شده‌اند و با شرکت در مبارزات زیرزمینی خشونت‌آمیز تلاش می‌کنند تا احساس اصالت و قدرت را در خود باز یابند. در ادامه، این مردان وارد دنیای خرابکاری‌های شهری شده و در نهایت یک گروه تروریستی به نام “پروژه آشوب” را شکل می‌دهند که در آسمان‌خراش‌ها بمب‌گذاری می‌کنند.

“باشگاه مشت‌زنی” بر اساس رمانی کمتر شناخته شده از چاک پالانیک که در سال 1996 منتشر شد، ساخته شده است. اگرچه فیلم در هفته اول اکران خود به موفقیت تجاری رسید، اما به سرعت از صدر جدول فروش فاصله گرفت. با این حال، انتشار نسخه دی‌وی‌دی فیلم و استقبال میلیونی از آن، “باشگاه مشت‌زنی” را دوباره به اوج محبوبیت رساند. امروزه، این فیلم همچنان موضوع بحث و تحلیل است؛ هنوز درباره‌ی معنای واقعی فیلم صحبت می‌کنند و در هالوین مانند شخصیت‌های آن لباس می‌پوشند. با اکران فیلم‌هایی مانند “جوکر” که به تمرد مردان ناامید می‌پردازند، “باشگاه مشت‌زنی” به یکی از آثار برجسته در بحث درباره بحران مردانگی در فرهنگ معاصر تبدیل شده است.

ظهور پدیده‌ای به اسم «انجمن مخ‌زنی» در نیمه‌ی دهه‌ی اول قرن بیست‌ویکم نشان می‌دهد که چگونه «باشگاه مشت‌زنی» می‌تواند الهام‌بخش مردان در این باشد که تنها به نقل‌قول‌های ساده از فیلم در فیسبوک بسنده نکنند.  این انجمن متشکل از مردانی بود که با یکدیگر -گاهی در سمینارهای لایو اما به شکل فزاینده‌ای از طریق دیگر پلتفرم‌های جمعی آنلاین- به دنبال تکنیک‌های قابل اعتمادی بودند که شانس آن‌ها را در اغوا کردن زنان افزایش دهد. این گروه‌ها چندین دهه پیشتر از «باشگاه مشت‌زنی» حیات خود را به دور از چشم پژوهشگران فرهنگ آغاز کرده بودند.

در سال ۲۰۰۵، با انتشار کتاب نیل استراوس به نام «بازی»، که کاوشی درباره دوران زندگی‌اش در یک خانه‌ی گروهی‌ای در لس‌آنجلس و کار بر روی فنون اغواگری بود، این گروه‌ها بیشتر از گذشته در کانون توجه قرار گرفتند. استراوس در تلاش بود تا تغییرش از -در بیان هم خانه‌ای‌هایش-  یک «AFC» (بی عرضه‌ی ناامیدکننده‌ی متوسط) به «PUA» (هنرمند اغواگر) را مهندسی کند.  هرچند که در نهایت، کتاب دیدی انتقادی نسبت به تجربه ی PUA برمی‌گزیند، انتشار آن، در سایۀ موجی از پوشش‌های خبری متضاد، گروه جدیدی از مردان کنجکاو نسبت به هنر اغواگری را گرد هم آورد. همچنین به شکل‌گیری جهان‌بینی‌ای کمک کرد که روابط میان مرد و زن را به شکل میانبرهای علمی برای رسیدن به بیشترین رابطه با صرف کمترین سرمایه عاطفی فرمول بندی می‌کند.

در سال‌های پس از آن، من به تماشای مرتب این پیام‌ها نشستم، نه تنها در جهان PUA بلکه در سراسر شبکۀ مردان رنجیده‌ای که از هنر اغواگری به عنوان ماده مخدر آغازگری برای اعتیادهای دیگر عمل می‌کنند: فعالان «حقوق مردان»، گروهک‌های ضد‌فمنیسیتی به نام «قرص قرمز»، اینسل‌ها و راست‌گرایان افراطی. در این گشت و گذار اینترنتی، همواره ارجاعاتِ «باشگاه مشت‌زنی» و ستایش بی حد و مرز شخصیت برد پیت، تایلر دوردن، به چشمم می‌خورد. تایلر یک مرد آلفا است که هر کاری می‌خواهد می‌کند و اجازه نمی‌دهد هیچ کس سر راهش قرار بگیرد؛ پس «باشگاه مشت‌زنی» درسی است درباره‌ی اینکه چطور نباید یک مرد بتای بدبخت مانند شخصیت اصلی دیگر فیلم، یک کارمند درمانده با بازی ادوارد نورتون باشد.

در این انجمن‌ها دربارۀ اینکه چطور در نهایت مشخص می‌شود تایلر فقط توهمی در ذهن شخصیت نورتون است بحث چندانی نمی‌شد: بازتابی ساختۀ ناخودآگاهش که سعی دارد تا او را از یک ملالت وجودی ناشی از کار دفتری بیگانه‌ساز، قسط وام و کاتالوگ‌های لوازم خانگی رهایی بخشد. در صحنۀ نهایی، شخصیت نورتون تایلر را «می‌کشد» و به طور ضمنی راهی میان مصرف‌گرایی طبقه متوسط بی‌فکر، و اراده‌ی پوچ‌گرایی، برای قدرت تروریستی را تشخیص می‌دهد و انتخاب می‌کند. این اجرا برای مدافعین فیلم حیاتی است: مدرکی که نشان می‌دهد «باشگاه مشت زنی» در پی نقد تایلر است، نه اینکه از او قهرمان بسازد. اما چنین نکته‌ای از فیلم معمولا در انجمن‌های آنلاین به صورت خللی در تم فیلم و یا تسلیم شدن در خواسته‌های استودیوهای بزرگ فیلمسازی دیده می‌شد. هیچ کس نام شخصیت نورتون را برای خود انتخاب نمی‌کند. در واقع شخصیت نورتون حتی اسمی ندارد.

در طول تابستان با هریس اومالی درباره تاثیر فیلم «باشگاه مشت‌زنی» صحبت می‌کردم. او گرداننده‌ی وب‌سایت «صدا زدن دکتر خورۀ عشق» است که خدمات مشاوره دوست‌یابی می‌دهد. اومالی به «تمام گوشه‌گیرها از هر شکلی» مشاوره برای دوست‌یابی می‌دهد: توصیه‌های رابطه مخصوص هواداران بازی‌های ویدئویی، کتاب‌های کمیک و علمی-تخیلی و شبیه آن، توصیه‌هایی که یکی از هدف‌های آن دور کردن افراد از جذابیت فریبنده‌ی نوع زن‌ستیز PUA است.

در ایمیل‌هایی که او دریافت می‌کند و یا در جلسات مشاوره‌ی آنلاینی که او برگزار می‌کند، بحث پیرامون «باشگاه مشت‌زنی» آن‌قدر تکرار می‌شود که او همیشه در انتظار به میان کشیده شدن آن است.  بسیاری از کسانی که با او برای توصیه گرفتن تماس می‌گیرند مردان ناراضی جوانی هستند که احساس می‌کنند هرکاری که به آن‌ها گفته شده انجام داده‌اند اما هیچ اتفاقی نیفتاده است. و به تدریج بر آنها روشن می‌شود که آن نتیجه‌ای که قولش را به آن‌ها داده بود هرگز قرار نیست ظاهر شود و حداقل نه به شکلی که به آن‌ها قول داده‌اند. به نظر می‌آید «باشگاه مشت‌زنی» و «ماتریکس» در این راستا بسیار بامعنا جلوه می‌کنند. هردوی آن‌ها درباره‌ی دلزدگی اجتماعی هستند و البته دربارۀ بیدار شدن افراد.

در یکی از صحنه های مشهور «باشگاه مشت‌زنی»، تایلر برای مردانگی از دست‌رفته در جهان کاپیتالیستی متاخر سوگواری می‌کند:

«مرد، من قو‌ی‌ترین و باهوش‌ترین مردانی که تا حالا زندگی کرده‌اند رو در «باشگاه مشت‌زنی» می‌بینم. تموم این پتانسیل رو می‌بینم و می‌بینم که تمومش هدر میره. لعنت! نسلی که کارشون پر کردن باک ماشین‌ها و کارگری رستوران‌هاست، برده‌هایی با یقه‌ی سفید. تبلیغ‌ها ما رو مجبور می‌کنن ماشین‌ها و لباس‌ها رو دنبال کنیم و شغل‌هایی داشته باشیم که چرندیاتیو بخریم که هیچ نیازی بهشون نداریم. ما بچه‌های وسط تاریخیم. هیچ هدف و یا جایگاهی نداریم. هیچ جنگ بزرگی نداریم. ما هیچ رکود اقتصادی نداشتیم، جنگ بزرگ ما، جنگ بر سر روحه. رکود بزرگ ما زندگی ماست. از بچگی تلویزیون به خورد ما داد که یک روزی میلیونر و خدای سینما و ستاره راک می‌شیم ولی هیچ وقت نمی‌شیم. ما کم کم داریم متوجه این حقیقت می‌شیم و خیلی خیلی اعصابمون خورده.»

آنطور که اومالی می‌گوید، در شکل تئوریک، «باشگاه مشت‌زنی» یک داستان هشداردهنده است که هجوم آدرنالینِ «بیدار شدن»، تو را مجذوب خود می‌کند. تایلر با موعظه کردن درباره‌ی قدرت و اصالت شروع می‌کند اما در نهایت خشونت و ترس را ترویج می‌دهد و نوعی اطاعت فرقه‌وار را از مردانی می‌خواهد که ادعای آزاد کردن آن‌ها دارد. با وجود این، اومالی می‌گوید مردان زیادی را ملاقات می‌کند که احساس می‌کنند باید بیشتر شبیه تایلر باشند. همچنین آن‌ها از جذابیت پیوستن به گروهی از برادران که پیرامون یک هدف گرد هم آمده‌اند حرف می‌زنند. فینچر کارش را زیادی درست انجام می‌دهد. او برای تو جا می‌اندازد که چرا افتادن در دام فرقه‌ی تایلر وسوسه‌انگیز بود ولی چندان وحشتناک بودن پایان کار تایلر را نشان نمی‌دهد یا همان‌طور که عده‌ای می‌گویند، این قسمتی از فیلم نیست که با تو می‌ماند.

اخیرا، هنگامی که در کتابخانه‌ی محله‌ام قصد نگاه انداختن به رمان پالانیک را داشتم، کتابدار، زنی در دهه‌ی چهارم زندگی‌اش، آشکارا تلاش می‌کرد تا نارضایتی خود را پنهان کند. او خاطرات بدی داشت و دربارۀ نامزد قبلی‌اش توضیح داد که او را مجبور کرد تا نه تنها فیلم را ببیند بلکه کتاب را بخواند و به نبوغ آن اعتراف کند.

تجربه‌هایی این چنینی به نظر می‌آید کاملا رایج باشند و در شبکه‌های اجتماعی زیاد به آن اشاره می‌شود البته که «باشگاه مشت‌زنی» (هم کتاب و هم فیلم) طرفداران زن خود را نیز دارد. اما این نمادی است از اصرار و کوته‌بینی‌های مردانه. داستان تنها یک شخصیت زن قابل‌توجه دارد: مارلا سینگر (با نقش‌آفرینی هلنا بنهام کارتر)، راوی بی‌نام برای اینکه با مارلا نمی‌تواند رابطه‌ای برقرار کند غصه می‌خورد این درحالی است که ما هرگز نمیبینیم که او توانسته باشد حتی مارلا را بشناسد، تایلر از مارلا سواستفاده می‌کند و به او هیچ توجه عاطفی نشان نمی‌دهد. اینکه مردی به نامزد خود بگوید که این فیلم، از میان تمام فیلم‌های جهان موردعلاقه‌ی اوست و یا فیلمی است که حرف زیادی دارد تا درباره‌ی جنسیت در جهان امروز بگوید چه معنایی می‌دهد؟ در میان زنانی که با «دکتر خورۀ عشق» تماس می‌گیرند، اومالی می‌گوید: «این یکجورایی اینطوره که آها خب اگر نویسنده‌ی موردعلاقه‌اش برت ایستون ایلزه و فیلم موردعلاقه‌ش «باشگاه مشت‌زنی» باشه و دوست داره که درمورد بیت کوین و یا جوردن پترسون صحبت کنه، همه ی اینا زنگ خطرن.»

در طول تابستان، با چندی از علاقه‌مندان فیلم «باشگاه مشت‌زنی» تماس گرفتم: از آن هواداران دوآتیشه با تتوهای «باشگاه مشت‌زنی» که حیوان‌های خانگی با اسم شخصیت‌های فیلم دارند. در گفت‌و‌گوهایی که با این نمونه از مردان شدیدا وابسته به این فیلم داشتم، توجه آنان به طور فزاینده‌ای بر روی صحنه‌ی ابتدایی بود:

آن احساس ملالت و گم‌گشتگی شخصیت اصلی، تصور اشتباه او درباره‌ی ساعات کار بی‌انتها یا خرید چیزهایی که قادرند به زندگی او معنی بدهند و احساسات درهم‌پیچیده‌ی تهی بودن و تمنای مردانه. آن‌ها توضیح می‌دادند که چطور «باشگاه مشت‌زنی» به آن‌ها کمک کرد تا متوجه شوند لازم نیست تمام مدت کار کنند و یا اینکه دیگر اهمیتی به آنچه که مردم درباره‌ی انتخاب‌های زندگی‌شان فکر می‌کنند ندهند. فردی درمورد اینکه چطور فیلم توانست به او انگیزه بدهد تا به صورت تخصصی روی اگزیستانسیالیسم کار کند می‌گفت، در زمانی‌که سعی در گرفتن مدرک روانشناسی خود داشت و در نهایت این را مطرح کرد که چگونه فیلم باعث شد رمانی درباره‌ی کارمندی ناراضی که به‌جای پیوستن به پروژه‌ی آشوب، به تراپی می‌رود، بنویسد. در ابتدا این کارمند اداری از تراپی متنفر است اما در نهایت این جلسات کمکش می‌کنند که به سطح جدیدی از صداقت درباره‌ی عدم ارتباط میان چیزهایی که از زندگی می‌خواهد (ناقص و ذاتا محدود) و آن‌گونه که واقعا زندگی می‌کند برسد.

Joker 2019

در ذهن من، داستان‌هایی اینچنینی -داستان‌های  مردانی مصمم برای دست گرفتن سرنوشت خود بدون آنکه دنبال فرصت‌هایی برای آسیب زدن به دیگران باشند- بسیار جالب‌تر و حیاتی‌تر هستند تا هرچیزی در «باشگاه مشت‌زنی». ولی چه تعداد از مردم می‌خواهند این داستان‌ها را ببینند؟

با نشستن در سینما و تماشای جوکر، تنها حس که داشتم یاسی عمیق بود، فیلم به کمک آرتور فلک یه مطرود اجتماعی با مشکلات روانی- یک مرد سفید، شاید قطع به یقین- را به ما نشان می‌دهد که چنان جهان به او بی‌توجه و بدرفتاری کرده که توسل او به خشونت امری تضمین شده است. اگر پرش از فیلمی به فیلم دیگر ممکن بود او می‌توانست یک نامزد بزرگ برای پروژه‌ی آشوب باشد، اما با اینکه «باشگاه مشت‌زنی» اعتراف می‌کند که پروژه‌ی آشوب یک برداشت اشتباه است که حتی قادر به نشان دادن هیچ آلترنتیو دیگری نیست، جوکر جهانی را بازنمایی می‌کند که آنقدر از‌هم‌پاشیده است که پوچ‌گرایی و بحران وجودی حمله می‌کند و -همراه با یک پوزخند نفرت انگیز از جهانی که اراده‌ی شما را سرکوب کرده است- این تنها راه یک مرد گم‌گشته برای اثبات انسانیت خود شده است. در پایان ماه اکتبر، «جوکر» پردرآمدترین اکران سینمایی جهان با رتبه R در تمام دوران بود.

برچسب ها :

دیدگاهتان را بنویسید