صفحه اصلی > دانستنی های فیلم : جیسون شوارتزمن از تلاش‌هایش برای تقلیدِ صدای کوبریک در «استروید سیتی» می‌گوید!

جیسون شوارتزمن از تلاش‌هایش برای تقلیدِ صدای کوبریک در «استروید سیتی» می‌گوید!

مصاحبه با شخصیت اول «Asteroid City»، جیسون شوارتزمن

در سال 1988،  وس اندرسون برای کمدی درخشانش «راشمور» (Rushmore)، جیسون شوارتزمن را برای بازیگری در نقش مکس فیشر- دانش آموزی که از سنش بزرگتر فکر می‌کند- برگزید. با گذشت 25 سال و به جا ماندن دوستی و همکاری پایدارشان، دوباره برای «استروید سیتی» به هم پیوستند که در آن شوارتزمن نقش دوگانۀ آگی استین بک- همسری سوگوار و پدری تا حدی رنجیده خاطر- و جونز هال- بازیگری جوان شبیه به جیمز دین- را به عهده دارد.

لیتل وایت لایز: وس در زمان نوشتن استروید سیتی تو را در ذهن داشت. می‌توانی درمورد اولین باری که وس به تو دربارۀ کار کردن روی این فیلم گفت صحبت کنی و اینکه چطور بعد از آن، فیلم پرورش پیدا کرد؟

  • فکر می‌کنم باید جولای 2019 باشد که او به کار کردن با رومن [کوپولا] بر روی فیلمی اشاره کرد که من را برای آن در ذهن داشت. البته در آن موقع چیز زیادی درباره آن نگفت اما بسیار هیجان­‌زده بود. شاید یکی دوماه بعد، در حال خواندن کتابی درباره‌ی الیا کازان بودم که ایمیلی از وس به دستم رسید که می­گفت: «نمیتوانم چیز زیادی بگویم، اما به کازان نگاه کن!» و من گفتم: «این غیرممکنه! من الان یک کتاب درمورد کازان دارم همینجا کنار دستم!» و بعد، من شیکاگو بودم، کتابی دربارۀ کوبریک می‌خواندم و وس گفت: «الان به کوبریک فکر کن و نه کازان» و من گفتم: «این حتی عجیب‌تره.  من همین الان یه کتاب ازش دستمه.» پس با این چیزهایی که گفتم یکجور همزمانی عجیبی در کار بود ولی هنوز هیچ ایده‌­ای نداشتم. و با خودم می‌گفتم: «من قرار است نقش یه کارگردان را بازی کنم؟» و همان سال، بعد از گذشت مدتی، فیلمنامه را برایم فرستاد و گفت: «بفرما! این چیزی بود که ما داشتیم روش کار می‌کردیم. اسم شخصیت تو «آگی» است.» این خیلی برای من اهمیت داشت، نه فقط به این خاطر که چندسالی با وس به عنوان بازیگر کار کردم بلکه چون زمانی هم بوده که در چند ماجرا برای نوشتن با او همراه شدم و خب می‌­دانم که او چقدر سخت بر روی فیلمنامه‌ها کار می‌کند و اینکه خود فیلمنامه قرار است یک اثر هنری مستقل باشد. در واقع فیلمنامه‌­های مختلفی وجود دارد، بعضی‌ها می‌توانند خیلی مبهم و فقط برای کارگردان مفید باشند اما فیلمنامه­‌های وس برایش خیلی ویژه و منحصر به فرد هستند، به همین جهت آن‌ها خیلی جزئی­نگر هستند و دقیقا مانند فیلمی هستند که می­‌خواهد بسازد. کلی زحمت و تلاش صرف واژه‌­ها می‌کند که باعث می‌شود خواندن آن هم یک تجربۀ فوق‌العاده باشد.
Jason Schwartzman

وس چطور همکاری است؟

  • با دانستن اینکه با چه نوع کاری در فیلمنامه­‌اش قرار است روبه رو شوم، حتی پیش از باز کردن آن، لحظه ای مملو از هیجان و قدردانی را گذراندم. خواندن آن از جانب هوادار یک چیز متفاوت است اما خواندن آن از منظرِ کسی که قرار است نقشی را در این فیلم بازی کند بسیار هیجان‌انگیزتر بود. فیلمنامه آنقدر زیبا، بی‌­همتا و فوق‌­العاده بود که فقط داشتم بلند بلند به آن می‌خندیدم. می‌­توانستم همان‌جا وس و رومان را در حال نوشتنش تصور کنم. البته که همزمان خیلی اعصاب خردکن هم بود چون نقش بزرگی بود در داستانی قوی و فوراً بعد از این فکر، در تلاش بودم تا خونسردی خود را دربارۀ بهترین اجرایی که می‌توانم داشته باشم حفظ کنم. شناختن وس و کار کردن با او برای زمانی طولانی مدت، واقعا جوری شده که انگار ما برادریم. و برادرها می‌توانند یکدیگر را نقد کنند و می‌­دانند که چه زمانی دیگری تمام آنچه که در توانش هست را به کار نمی‌­برد.

چنین چیزی می‌تواند سخت باشد، داشتن این حد از شناخت و درک نسبت به یک همکار و دانستن اینکه قرار است مجبورت کند تا سخت‌تر از هر زمانی در زندگی‌­ات کار کنی.

  • کاملاً! این را شنیدی که بچه­‌هایی در تیم­‌های ورزشی که پدرشان مربی است، بازی می­‌کنند؟ همیشه می‌خواستم بدانم این تجربه چه شکلی دارد؛ اینکه با مربی­‌ات به محل کار می‌روی و بابا صدایش می‌زنی و وقتی که سر تمرین رسیدی مربی صدایش می‌زنی و او هم تو را با فامیلی‌­ات خطاب قرار می‌دهد. آن چیزی که من در مسیر بزرگ شدنم فهمیدم این است که همه‌ی بازیکنان تیم در یک سطح مشخص نگه داشته می‌­شوند. دلیل دیگر مجذوب شدنم به این همکاری این است که کار کردن برای این جور فیلم‌­ها بسیار تجربه لذت‌بخشی است چون می‌­بینی که هر بخش از کار به یک شکلی دارد به چالش کشیده می‌­شود. هرکس درگیر کلی چیز جدید است که باید بتواند به انجام برساند و به دست آورد. این احساس مسئولیتی است که هرکس که با وس کار می­‌کند تجربه‌­اش می‌کند.

باب یومان -فیلمبردار- گفته که تو یک پروسۀ خلاقانه و سفر درونی­ داشتی تا بتوانی نقش آگی را بازی کنی، مخصوصاً با توجه به تاثیر کوبریک.

  • من و وس سعی داشتیم بفهمیم که چه چیزی دربارۀ کوبریک ما را اینقدر شیفتۀ خود کرده بود. آیا فیزیک بدنی­‌اش بود؟ آیا آهنگِ صدایش بود؟ سعی داشتم بفهم آن «چیز» که وس داشت به آن پاسخ می‌داد چه بود. درباره‌ی شیوه حرف زدن کوبریک چیزی وجود داشت که مرا بسیار به یاد پدر خودم می­‌انداخت که اتفاقا او هم اهل نیویورک همان زمان بود. فوراً سعی کردم تا کاست‌ها و ویدئوهای قدیمی‌­ای از پدرم که پشت دوربین درحال صحبت است را پیدا کنم. داشتم تلاش می‌کردم تا همان صدای مشابه صدای کوبریک را بشنوم.
xr:d:DAFM4BYfPS0:789,j:4231525114573002668,t:23061304

و بعد تجربه‌ی رضایت‌بخش کار کردن با یک مربی بیان و لهجه، تانرا مارشال، به یادم آمد. او را در فارگو ملاقات کرده بودم، جایی که او با جسی باکلی و بن ویشا کار می‌کرد، و من از کاری که آن‌ها انجام می‌دادند و مسیر خلق صدا و اینکه چطور کل شخصیت را شکل می­‌دهند شگفت‌زده شده بودم. پس قبل از اینکه حتی تاریخی برای شروع کار داشته باشیم، به تانرا گفتم: «درواقع هنوز هیچی درباره‌ی فیلم نمی‌توانم به تو بگویم، اما چه چیزی درباره صدای کوبریک وجود دارد که باعث می‌­شود او به این شکل صحبت کند؟» بدون حتی داشتن یک فیلمنامه او شروع کرد به تجزیه کردن صدای او و ما شروع کردیم به ازمایش کردن. من یک سری نقش از فیلمنامه را می­‌گرفتم و با تانرا روی آن کار می‌­کردیم، ضبط می‌­کردیم و برای وس ارسال می‌­کردیم با این سوال: «که نظرت چیه؟» چون وس تا حالا از من نخواسته بود که صدایی را دربیاورم پس در همان ابتدای کار این یک چیز کاملا جدید برای ما بود. پس چیزی که ما روی آن توافق کردیم این بود: تانرا گفت: «استنلی کوبریک این عادت را دارد که موقع حرف زدن صورتش را زیاد تکان نمی‌­دهد.» و من صورتم را زیاد تکان می‌دهم، یعنی خیلی خیلی زیاد.

من هم اینطوری ام.

  • با نگاه کردن به ویدئوهایش متوجه شدم که دهانش را می­‌جنباند اما هیچ چیز دیگری را تکان نمی‌دهد. و برایم سوال شد که این دیگر چیست؟ چطور این کار را می‌­کند؟ پس من شروع کردم به امتحان کردن تمرین‌های مختلف -دیوانه‌کننده بود.- ولی بعد  از آن زمانی بود که در خانه نشسته بودم و همسرم از این ماسک‌های خاک رس روی صورتش گذاشته بود و اینطور بود که «نمیتوانم الان صحبت کنم چون صورتم مانند سنگ شده.» و فکر کردم: «خدای من! واقعا می‌خواهم بدانم این می‌تواند به دادم برسد یا نه.» پس قوی‌ترین ماسک خاک رسی را که می‌توانستم پیدا کنم را برداشتم و روی تمام صورتم پخش کردم و گذاشتم تا سفت شود و زمانی که سفت شد دیگر اصلا نمی‌دانستم چطور باید عضلات صورتم را حرکت بدهم. کاملا ثابت بودم و ناگهان همه چیز برایم روشن شد. پس یک ویدئو از صورتم با ماسک فرستادم و گفتم: «واضحا قرار نیست به این خاک‌های رس نگاه کنی اما به صداها دقت کن. گمان می‌کنم این همان چیزی است که دنبالش بودیم، این حس درستی دارد!» بعد از مدت‌ها جستجو احساس می‌کردم بالاخره به چیزی رسیده‌­ام و به آن چیزی که وس می‌خواست نزدیک شده بودم. توی پرانتز این را هم بگویم که بعد از آن پوست صورتم هم خیلی خوب شده بود. پس وس موافقت کرد و به نظرش خیلی عالی بود. من هم با تانرا تمرین می‌کردم و او می‌گفت: «تو می‌توانی از طریق تمرین به دستش بیاری.» و من مدام فکر می‌کردم: «خدای من بدون اون خاک رس دارم فقط دست و پا می‌زنم، قرار است چیکار کنم؟ اصلا روشی وجود دارد که صورتم را فریز کنم؟»

بوتاکس؟

  • بوتاکس! و یا نووکائین یا… چیکار می‌توانستم بکنم؟ و بعد، دپارتمان شگفت‌انگیز گریم، ایده‌­ای را رو کرد، آن‌ها گفتند «ما می‌­توانیم سعی کنیم چیزهایی برای دندان­هایت درست کنیم که یک جورهایی باعث بسته ماندن فکت شوند.» و ما اینطور بودیم که «بیایید امتحانش کنیم!» یک شات طولانی بود و من با آن چیزهایی که برای دندان‌هایم درست کرده بودند و روی دندان‌های آسیابم گذاشته بودم، سر صحنه رفتم -شبیه یک ارتدونسی شفاف بود که یک بخش بالایی و پایینی داشت و فک عقبی از راست و چپ اساساً قفل می­‌شد که نتوانی کامل دهنت را باز کنی و این روش جواب داد، خیلی کمک‌کننده بود. و این تماما همه چیز را تغییر داد، اینکه نتوانم دهانم را کاملا باز کنم. البته که مطمئنم یک بازیگر خیلی بزرگ می‌توانست همین کار را بدون کمک چیزی در دهانش انجام دهد، ولی…

این اولین بار است که شما نقش یک پدر را بعد از داشتن بچه‌های خودتان بازی می‌کنید، درسته؟

  • آره ولی باز هم عجیب است، چون من یک پسر نوجوان دارم و با این حال چنین چیزی را تا حالا تجربه نکرده بودم. جیک رایان، کسی که نقش پسرم را در فیلم بازی می‌کند، سن من را در زمانی که در «راشمور» را بازی می‌­کردم دارد.

آیا حس سورئالی داشت؟

  • خیلی سورئال. اما شگفت‌انگیز بود مخصوصا بازی کردن نقش یک پدر در یک دورۀ خاص و یک دورۀ زمانی ساختگی، در یک نمایشی که واقعی نیست. من زمان زیادی را صرف تلاش برای سردرآوردن از قوانین دنیا و چسبیدن بهشون کردم. می‌توانم بگویم طبیعتا بعضی از چیزهایی را که دربارۀ پدر بودن آموخته بودم را به نقشم آوردم ولی این نوع متفاوتی از پدر بودن بود. برای مثال احتمالاً این همه سال منتظر نمی­‌ماندم تا به بچه‌هایم بگویم مادرشان مرده است.

با همان پیش می‌رفتی، شاید؟

  • آره، گمان می‌کنم خودشان می‌دانستند که قرار بوده این اتفاق بیفتد. اما شباهت باورنکردنی دیگری که میان خواندن فیلمنامه متوجه آن شدم آن بود که زمانی که مادرِ پدرم از دنیا رفت، پدرش تا یک ماه بعد به آن‌ها نگفته بود و آنها از بروکلین به لس‌آنجلس نقل مکان کرده بودند. و بعد از آن بود که به آن‌ها گفت! و وس واقعا این را نمی‌دانست. و من به او گفتم:« می‌دانی دقیقا همین اتفاق در خانوادۀ من افتاده؟»

تمام لحظات عالی وس اندرسون، آن­‌هایی هستند که به نظر بی‌­معنی می‌­آیند، ولی تو به عنوان بیننده و در این یک مورد، به عنوان کسی که در فیلم بازی می­‌کنی، می‌­دانی که این چقدر نزدیک و آشناتر از چیزی است که بسیاری از مردم فکر می‌­کنند.

  • بله هیچ کدام از این‌ها معنای دوری ندارند. حتی صحبت با این صدا، که مرا به یاد شیوه حرف زدن پدرم می­‌انداخت، خیلی شخصی بود. این چیزی است که دربارۀ فیلم‌های وس دوست دارم -این را دوست دارم که می‌توانی تجربه‌ی زندگی خودت و تاریخ شخصی­ت‌های زندگی‌ات را با خود به فیلم‌­ها بیاوری، بدون اینکه تبدیل به تمام ماجرا شود. این دربارۀ آوردن قطعاتی از خودت است و همه در این فیلم، چیزهایی را با خود آورده­ بودند. شبیه این است که کسی بگوید: «بروید به خانه‌­هایتان و تمام کشوها را بگردید و 5 تا وسیله که با این ارزش‌­ها همخوانی داشته باشند بیاورید.» و هرکسی باید چیزی متفاوت می‌آورد، مثل یک درب بطری، یک عکس، یک تکه تور، عینک شکسته و یا هرچیزی. و اینطوری است که همۀ آنها کنار هم می‌­چسبنند و تبدیل به یک فیلم می‌­شوند.

 لیتِل وایت لایز (به انگلیسی: Little White Lies) یک مجلهٔ سینمایی و وب‌سایت بریتانیایی است.

دیدگاهتان را بنویسید