صفحه اصلی > دانستنی های فیلم و نقد فیلم : نوشته‌ی کوئنتین تارانتینو در باب راننده تاکسی اسکورسیزی در کتاب تعمق در سینما

نوشته‌ی کوئنتین تارانتینو در باب راننده تاکسی اسکورسیزی در کتاب تعمق در سینما

نکات کلیدی برای انتخاب سالن همایش مناسب

موارد مهمی که باید در نظر بگیریم

اندازه سالن

اگر به دنبال کسی هستید که شما را در طول تاریخ هالیوود و مجموعه‌ای از خاطرات سینمایی راهنمایی کند، چه کسی بهتر از کوئنتین تارانتینو؟ این کارگردان افسانه‌ای سال گذشته به خاطر رمان مطرحش با عنوان روزی روزگاری در هالیوود به نویسنده تبدیل شد و برای دومین کتابش به دنبال چیزی متفاوت بود، «تعمق در سینما» یک اثر غیرداستانی است، گردشی در دهه‌ها فیلم از دیدگاه خود تارانتینو، که در میان شکل هنری که تخیل او را در کودکی تسخیر می‌کرد و او را به سفر خود به عنوان یک فیلمساز سوق ‌می‌داد، می‌چرخد.

در این کتاب تارانتینو به آثار سینمای دهه 70 می پردازد و برای اولین بار عمق مسئله‌‌ی مربوط به تجربه‌ش از تماشای راننده تاکسی مارتین اسکورسیزی را مطرح میکند، او این موضوع را مطرح می‌کند که چطور فیلم تماشاگر را درگیر خود می‌کند و چگونه تراویس بیکل شخصیت اول فیلم تا این حد احساسات مخاطب را برانگیخته می‌کند و در اجرا همه چیز را کاملا باور پذیر می‌سازد. این فیلم که بی‌گمان با صدای خود تارانتینو نوشته شده است، فرصتی برای شناخت یک فیلمساز افسانه‌ای در یک فیلم واقعاً افسانه‌ای است.

نیمه‌ی اول راننده تاکسی داستان مرد احمقی را مطرح می‌کرد که در مواجهه با خیابان‌های نیویورک و زندگی شبانه و بیخوابی به سمت جنون کشیده شده بود، زمانی که آیریس استینما، روسپی کودک، روی صندلی عقب تاکسی تراویس نشست زمانی بود که فیلم دیگر یک کمدی درباره‌ی یک مرد مجنون احمق نبود، تراویس چیزی نمی‌گوید و فقط از آینه عقب نگاه می‌کند که اسپورت زن را از ماشین بیرون می‌کشد و به او میگوید: هی روسپی! آروم باش و اسکناس بیست دلاری را روی صندلی جلو پرت میکند و به تراویس می‌گوید که موضوع را فراموش کن، هیچ اتفاقی نیفتاده است.

آن اسکناس بیست دلاری مچاله شده آنقدر تصویر بصری قدرتمندی بود که مخاطبی را که به پوزخند عادت کرده بود را هوشیار می‌کند. در آن لحظه از فیلم مخاطبان علاوه بر جدی گرفتن فیلم، تراویس را هم جدی می‌گیرند. تراویس رفت به سراغ اسلحه‌ی کمری خود و فقط خدا می‌دانست که چه در سر تراویس می‌گذرد. آن اسکناس  بیست دلاری لعنتی مچاله شده…

از آن لحظه که تاثیر آن اتفاق را در شخصیت تراویس دیدیم و می‌دانستیم که نشان دهنده‌ی چیست (پولی که موجب می‌شود دختر در خیابان بماند، مبالغ ناچیزی که دختر را سرجای خود نگه می‌دارد و این تنها فرصتی بود که تراویس می‌توانست او را نجات دهد و ما می‌دانستیم در آخر او حتما این کار را خواهد کرد، ناگهان همه حوادث فیلم که چندان تصادفی به نظر نمی‌رسید فیلم را در کانون توجه قرار می‌دهند…

سازندگان فیلم قصد داشتند که تماشاگر، تراویس را خوب بشناسد قبل از اینکه او مرتکب چنین رفتار اخلاق‌محوری شود. سپس فیلم مانند یک فیلم واقعی شروع به پخش شدن کرد. اما صادقانه بگویم، فیلمی واقعی‌تر از آنچه ما به آن عادت کرده بودیم. شخصیت های فیلم مثل فیلم‌های معمولی دیگر بد و خوب نبودند. تراویس یک احمق لعنتی بود اما در این وضعیت شاید او مردی باشد که برای همین کار ساخته شده است.

وقتی دنیرو اولین بار با کایتل اسپورت را می‌بیند، آنطور که فکر می‌کردیم پیش نمی‌رود، در وهلۀ اول همانطور که پائولین کیل اشاره می‌کند، دلال کایتل به طرز عجیبی آدم با شخصیتی است. وقتی با تراویس شوخی می‌کند ما منظورش را می‌فهمیم حتی اگر تراویس متوجه نشود. (مخاطبین کایتل اسپورت را دوست داشتند و همچنین از فروشنده‌ی اسلحه استوین پرینس هم خوششان ‌می‌آمد…مگنوم؟ آن‌ها از آن برای کشتن فیل‌ها در آفریقا استفاده می‌کنند.)

مسئله‌ی کوچکی که تفاوتی بزرگ را آشکار می‌کند این است که اسپورت میخواهد تراویس به عنوان مشتری راضی باشد، (بسلامت مرد، روز خوبی داشته باشی) اسپورت یک هیولا در یک فیلم ترسناک نیست،  او یک شخصیت است. حتی آیریس(جودی فاستر) هم یک شخصیت استثمارگر معمولی نیست. توجه کنید به زمانی که با تراویس مشغول ناهار خوردن است، بسیار جوانتر به نظر می‌رسد تا زمانی که خیبانگردی می‌کند، او مانند یک شخصیت کاملا واقعی صحبت میکند. (نیکی، شخصیت متناظر در هاردکور شریدر، سرگرم کننده است و ما او را دوست داریم، اما او همیشه شبیه یک شخصیت در یک فیلم به نظر می رسد.)

علیرغم اوضاع زندگی اش، آیریس ساده‌لوح است و ناامید نیست، هنوز چیزی برای نجات او وجود دارد. یک تغییر بسیار جالب از سوی شریدر در مورد همانند‌سازی راننده تاکسی با فیلم جویندگان جان فورد، چیزی است که تراویس را در تلاش اخلاقی خود برای نجات آیریس قرار می‌دهد، بر خلاف تلاش ایتن برای نجات دبی. دبی هرگز از ایتن یا مارتین (جفری هانتر) نمی‌خواهد که از طرف او به این سفر طولانی بروند. اما برای یک لحظه به طور شفاف آیریس این کار را انجام می‌دهد، آیا این یک شانس بود که از میان تمام تاکسی‌های نیویورک او سوار ماشین تراویس شود؟

یک بار وقتی دن راتر با من مصاحبه می‌کرد، در اوایل کارم گفتم که خوش شانس بودم. او مرا بخاطر استفاده از این واژه‌ی ( شانس) مورد تمسخر قرار داد. بعضی ها می‌گویند: چیزی که شما آن را شانس می‌نامید زمانی است که با یک فرصت با آمادگی روبرو می‌شویم. من آن تعریف را قبول دارم اگرچه به تعریف سیدنی پواتیته از خوشبختی هم معتقدم که می‌گوید خوشبختی زمانی است که آینده نزد شما حاضر می‌شود و گونه‌هایتان را می‌بوسد.

تراویس برای یک اتفاق آخرالزمانی آماده می‌شد، یک رخداد فاجعه‌بار یا به قول جان میلیوس بزرگ: چهارشنبه‌ی بزرگ. لحظه ای که در آن تراویس خودش را از بقیه می‌توانست جدا کند و هنگامی که آیریس به امید فرار کردن سوار بر تاکسی می‌شود تراویس آن فرصت را پیدا می‌کند و از این رویارویی غافلگیر می‌شود. تماشاگران هم همینطور، حتی بیشتر از تراویس. به عنوان تماشاگر میدانیم که هنگامی که در نهایت به او نزدیک شود او می‌خندد. حتی شاید اورا  به خاطر هم نیاورد و اصرار کند که حالش خوب است و جای نگرانی نیست.

اما… اما آن لحظه که به صندلی عقب تاکسی او پرید، به وضوح و بدون تردید از کسی می‌خواست که او را از دست این افراد نجات دهد و این تنها به دلیل شانس بود، آن هم قبل از اینکه تراویس تمام سلاح‌هایش را بردارد و آیریس عزیز را از آن وضعیت نجات دهد. و این زمانی بود که راننده تاکسی مانند آرزوی مرگ، مانند Trackdown (که قبلاً دیده بودم)، شروع به کار کرد.

دیدگاهتان را بنویسید