«باربی»: معجونی خوش آب و رنگ و مزین به شوخ طبعی و تلخی طعنهآمیز
آن هورنادِی از واشینگتن پست
برای شش دهه، شمایل تثبیت شدهی عروسک شرکت «مَتِل» ابزاری برای آرزوها، تناقضات، واکاویهای بیپایان و عداوتهای صفر و صدی ما بوده است. باربی که محبوب چند نسل دختران و زنانی بوده است که ساعتها با او و دوستانش کِن، میج، اسکیپر و آلن بازی میکردند تا ایدهآلهای زندگیشان را بواسطه بازی با آنها پر کنند، تنها به این دلیل مورد تنفر قرار میگیرد که فطرتاً دربردارندهی بدترین وجه فرهنگ جنسیتزدگی است. از اندام توامان فاقد جنسیت و برانگیزانندهاش تا بازنمایی فمینیسم در کالاییانگارانهترین حالت ممکن آن.
آیا باربی به طرز آزاردهندهای یک سنگ محک فرهنگیِ سرشار از تناقض است و یا صرفاً یک اسباب بازی بامزه و نوستالژیک؟ دستمایهای برای سیاحتی درونی و یا توتمی ریاکارانه از آزادیخواهی؟ پاسخ گرتا گرویگ، سازندهی «لیدی برد» و «زنان کوچک» و البته «باربی» به همهی این پرسشها بله است. او با خلق فضایی سراسر رنگارنگ و توهمزا، هرچند به صورتی ناهموار، تلاش کرده است تا به تمامی این جنبه ها بپردازد.
در آشفتگی تندوتیز فیلم، باربی را تقریبا در هر شمایلی میبینیم, از باربی کلیشهای (با ایفای نقش مارگو رابی، با ترکیبی موفق از شیرینی و خودآگاهی) تا رئیس جمهور باربی (حضور کوتاه اما به طرز موثری سرگرم کنندهی ایسا رِی)، دکتر باربی (هری نِف)، وکیل باربی (شارون رونی)، باربی عجیب و غریب (کیت مککنن با موهایی تراشیده و چهرهای علامتگذاری شده) و ناوگان کوچکی از دیگران که در باربیلند، یک جامعهی زنانهی بستهی دلپذیر و دارای پکیجی متشکل از حمایتهای خواهرانه و خالی از جاه طلبی زندگی میکنند.
«به لطف باربی تمام مشکلات مربوط به فمینیسم و نابرابری جنسیتی حل شده بود»؛ این جمله را هلن میرن، راوی فیلم در ابتدای معرفی هوشمندانهی ملهم از فیلم «2001 یک ادیسه فضایی» به زبان میآورد. به محض اینکه باربیِ مارگو رابی آداب صبحگاهیاش را در خانهی رویاهای افسانهای خود به جای میآورد – یک استحمام رویایی، نوشیدن شیر رویایی و طرز شناور شدنش به سمت طبقه اول – برای ما محرز میشود که «باربی» گرویگ ترکیبی از شیرینی متعارف و وفادارانه همراه با طنز و البته لحنی تلخ و طعنه آمیز است.
این تلفیقها اغلب کارآمد است؛
البته به استثنای چند مورد. گرویگ – که فیلمنامه را مشترکاً با نوا بامبک نوشته – با الهام گرفتن از نمونههایی همچون «نمایش ترومن» و «داستان اسباب بازی»، قهرمان خود را به بحرانی وجودی که بواسطهی درک اندکِ حاصلهاش از دنیای واقعی موجب شده است میکشاند.
طرح داستانی «باربی» حول محور شخصیت باربی میگردد – کسی که به طرز غیر قابل توضیحی توسط انگارههای ناامیدکننده و مرتبط با مرگ احاطه شده – که در تلاش برای یافتن شخصی است که با او بازی میکرده است،
تا هردویشان بتوانند مجدداً به اعمال روزمرهشان یعنی لباس آراییهای دوباره و چندباره برگردند. کِن، همراه بور و خوشایندش که شاید هم شریک عاطفی اوست و توسط رایان گاسلینگ ایفا شده است، با بلاهتی بیکموکاست مُصر به همراهی با باربی میشود.
کِن وقتی با دودلی باربی مواجه میشود چنین استدلال میکند: «اگه اونجا ساحل داشته باشه چی؟ اینجوری به کسی نیاز پیدا میکنی تا کمکت کنه.»
شوخی متداول فیلم از اینجا، شغل کِن است که به «ساحل» مربوط است و گاسلینگ با سادهلوحی دلربایانهای این جذابیت پخمهوار شخصیت را اجرا میکند. وقتی باربی و کِن هر دو پا به دنیا واقعی میگذارند – که به عنوان زمانِ حال در لسآنجلس هم تعریف میشود – دو عروسک متوجه وضعیتی عجیب میشوند. در باربیلند، کِن فقط زمانی زنده میشود که باربی به او نگاه کند اما در اینجا، تمام نگاههای خیره متعلق به مردان است و البته دائمی است. وقتی نگاهها متوجه کِن است، تحسینگرایانه و زمانی که معطوف به باربی است، چپاولگرانه و چشمچرانانه است. همزمان با جستجوی باربی، کِن دنیایی مردسالارانه را کشف میکند؛ سازوکاری وجدآور که به طور مبهمی شامل کامیونها، آبجو، قدرت سیاسی نامحدود و اسب است. تعداد زیادی اسب.
آگاهیافزایی همسانِ باربی و کِن چندتا از اصیلترین صحنههای خندهدار «باربی» را میسازند؛ صحنههایی که در چشمدرچشم شدن با شرکت بانیاش لحظهای درنگ نمیکند. (ویل فرل نقش یک مدیر شرکت عروسکسازی چاپلوس بیذوق را بازی میکند). اغلب لحظات مفرح فیلم متعلق به گاسلینگ است که با دیگر همتایانِ «کِن»اش (سیمو لیو، کینگزلی بنادیر و دیگران) به گروه ناخوشایندی تبدیل میشوند. (فقط آلنِ بازمانده با ایفای نقش مایکل سرا است که با ظرافت و مهارتی چشمگیر در زمانبندی، به باشگاه نمیرود). گاسلینگ میتواند تعهدش به نقش را در حین دگرگونی افراطگرایانهی جنگ سورئال ساحل مالیبو که میتواند رقیبی برای صحنهی والیبال در «تاپ گان» بشمار برود تا صحنهی رویای رقص باله و خواندن چکامهای به نام «من فقط کِن هستم» به خوبی حفظ کند.
وضعیت در «باربی» زمانی به اوج میرسد که باربی متوجه میشود هیچ زن واقعیای نمیتواند طبق تصورات مطلوب خودش زندگی کند، [هلن] میرن مداخله میکند تا اشاره کند گرویگ بهتر است دربارهی ادای آن دیالوگ بخصوص توسط مارگو رابی تجدیدنظر کند. میرن همچنین اضافه میکند که کل زبان سینمایی فیلم به شکلی پرورش یافته است تا نسخهای نابهنجار از انتظارات تماشاگران را منعکس کند. در اوایل فیلم لحظهای وجود دارد که در آن باربی از کنار سالن نمایش فیلم باربیلند عبور میکند که به شکل اسرارآمیزی به پرسههای شارون تیت دههی هفتاد لس آنجلس در «روزی روزگاری در هالیوود» تارانتینو (باز هم با بازی مارگو رابی) شبیه است.
لودگی «باربی» در ترکیبش با علاقهی گرویگ به ضدیت با مردسالاری گاهی فیلم را به تجربهی تماشای اثری غلوشده و ناموزون بدل کرده است. امّا در بیشتر مواقع به توازنی دلپذیر میان جدیت و شوخی دست یافته است. او در شرایطی از بابت ارائه گرامیداشتی درخور برای لباسها و متعلقات باربی خاطر جمع شده که همزمان در حال ارائهی شرح حالی مکرر از تبعیض جنسیتی، عینیتبخشی، مصرفگرایی و اجباری طولانی مدت بوده است که زنان را وادار به استفاده از پاشنههای پای رباینده [برای مردان] کرده است. (گرویگ با استفاده از نمونههایی چون «باربی خپل» و «باربی شدیداً ضعیفالنفس» این باورهای سطحینگرانه را آشکار میکند؛ همزمان او یک آگهی برای«باربی افسرده» درست میکند که مملو از بستههای سایز بزرگ شکلاتهای «استاربرست» و شامل تماشای یکبارهی سریال «غرور و تعصب» است).
این نارضایتیها در یکی از سخنرانیهای پرتکرار فیلم به سرانجام میرسد. سخنرانیای که توسط یک دستیار اجرایی شرکت مَتِل به نام گلوریا (آمریکا فرارا) ارائه میشود، کسی که آرزوها، تناقضات، واکاویهای بی پایان و عداوتهای صفر و صدیای را که ما نسبت به باربی ابراز میداشتیم را به آرزوها، تناقضات، واکاویهای بی پایان و عداوتهای صفر و صدیای که در زندگی واقعی بر علیه زنان به کار گرفته شده است تعمیم میدهد. علاوه بر ذوقزدگی قابل پیشبینی «باربی» در این امر، چیزی که میتواند فشار بیشتری بر فیلم گرویگ وارد کند این است که علیرغم فضای فرحبخش ایجاد شده بواسطهی جلوههای بصری، پس زمینهی نازل کیفی و خندههای چشمکزنانه، بیشتر حسی مشابه یک خطابه ایجاد میکند.
بینندگانی که یک رابطه عاشقانه و پیچیده با باربی را پرورش دادهاند ممکن است در پایان فیلم احساس کنند که گیج شدهاند. اینکه آنها احساس رضایت خواهند داشت یا نه پرسش دیگری است. بخصوص زمانی که به پایانبندی مایوسکنندهی فیلم میرسیم. پایانی که بدون شک روی کاغذ عالی به نظر میرسیده اما به موعظهای پندآمیز تنزل پیدا میکند. اما مجدداً باید اذعان داشت که این مبهم بودن دقیقاً همان چیزی است که گرتا گرویگ در نظر داشته است. پس از نمایش اخیر فیلم جمله یکی از تماشاگران مرد را شنیدم که گفت : «وادارتون میکنه به چیزای زیادی فکر کنید». و قصدش تمجید و ستایش نبود… ماموریت با موفقیت انجام شد.