صفحه اصلی > دانستنی های فیلم : بمب هسته‌ای جایگاهی ماندگار و در حال تحول در فرهنگ عامه دارد. 

بمب هسته‌ای جایگاهی ماندگار و در حال تحول در فرهنگ عامه دارد. 

بمب هسته‌ای جایگاهی ماندگار و در حال تحول در فرهنگ عامه دارد. این بمب از زمان جنگ سرد همواره فرهنگ عمومی را تحت الشعاع قرار داده است. اما اکنون اوضاع فرق کرده است.

نوشته : آلیسا ویلکینسون

قبل از ساخت بمب اتم، نابودی بشریت به شدت در انحصار عوامل غیرانسانی بود. تمدن‌های مختلف، داستان‌های زیادی در مورد سیل یا طاعونِ نازل شده توسط خدایان که برای از بین بردن تمام مردم فرستاده شده بود، نقل می‌کردند. مردم می‌توانستند رویدادهای آب و هوایی یا فاجعه‌هایی را تصور کنند که ممکن است به نسل بشر پایان دهد، اما در آن داستان‌ها، نقش ما در نابودی خودمان حداکثر غیرمستقیم بود.

هیچ شخصی نمی‌توانست فقط یک دکمه را فشار دهد و همه چیز را برای همه انسان‌ها تمام کند. زمانی که جهان متوجه شد چگونه می‌توان از انرژی هسته‌ای استفاده کند، این موضوع تغییر کرد. اکنون، می‌توانیم همۀ شهرها یا بیشترشان را در یک چشم به هم زدن با خاک یکسان کنیم، و دانشمندان می‌دانستند که این احتمال وجود دارد که بتوانیم به طور تصادفی جو را آتش بزنیم. برای اولین بار در تاریخ بشریت، قدرت تخریب سیاره در دستان ما بود. جی رابرت اپنهایمر در طی آزمایش‌های ترینیتی که سعی داشت کنترل قدرت بمب‌ها را به اثبات برساند، جمله معروفی را از بهاگاواد گیتا نقل کرد: «اکنون من تبدیل به مرگ و ویرانگر دنیاها شده‌ام.» منظور او فقط خودش نبود.

این کشف که هر یک از ما، به لحاظ نظری، می‌توانیم کل بشریت را نابود کنیم – چه تصادفی و چه از روی هوس – سطح کاملا جدیدی از اضطراب وجودی را القا می‌کند. البته ترس از مرگ ناگهانی همواره وجود دارد. اما پس از آن یک ترس عمیق‌تر شکل می‌گیرد؛ این احساس که چیزی در تعادل جهان تغییر کرده است. با وجود یک خدا می‌توان از او لطف و مهربانی درخواست کرد و به بردباری امیدوار بود. اما همۀ ما می‌دانیم که انسان‌ها چگونه هستند.

حتی اگر فردی بتواند تهدید نابودی کامل را برای مدتی از ذهن خود دور کند، اضطراب محیطی شدیدی را برای خود ایجاد می‌کند؛ یک فشار ذهنی دائمی. سینما همیشه، شکل‌دهندۀ ترس‌ها و انعکاس‌دهندۀ آن‌ها بوده است، ابزاری برای مواجهه با واقعیت از طریق یک صفحه نمایش بزرگ. این بمب و دنیایی که آن را به وجود آورد، در سال‌های اخیر دوباره به فرهنگ عامه سرازیر شده است؛ از منهتن گرفته تا آسترویید‌سیتی و اوپنهایمر. اما این فقط ادامۀ یک تاریخ طولانی است.

جای تعجب نیست که در سال‌های جنگ سرد درست پس از انداختن بمب بر روی هیروشیما و ناکازاکی، فیلمسازان درگیر رویدادهایی بودند که می‌توانست تخریب تضمین شدۀ دوجانبه را به ویرانگری عظیم‌تری تبدیل کند. فیلم‌ها خطر بزرگ و مسخره‌ی خاکستری آن را درک می‌کردند به این ترتیب فیلم‌هایی مانند Fail Safe (1964) پدید آمدند؛ یک درام تا حدی دلهره‌آور اما غم‌انگیز، ساخته شده توسط سیدنی لومت، که در آن یک شکست تکنولوژیک، یک حادثۀ بین‌المللی را رقم می‌زند و به کشتار جمعی ختم می‌شود. شخصیت‌های فیلم از دیدگاه‌های متفاوت و تا حدودی آکادمیک از این مسئله که یک جنگ هسته‌ای، شری ضروری برای از بین بردن کمونیسم خواهد بود، حمایت می‌کنند. با این حال، فرضیه‌ای وجود دارد که می‌گوید یک کامپیوتر دستور اشتباهی را برای ضربه زدن صادر می‌کند. در پایان فیلم، ما شاهد نابودی مردم عادی در اثر انفجار بمب هسته‌ای هستیم.

Dr. Strangelove

در طول جنگ سرد فیلم‌های زیادی مانند Fail Safe ساخته شد، درام‌های غم‌انگیزی که قدرت ویرانگری را که در دستان انسان‌های خطاپذیر است، به تصویر می‌کشد. به عنوان مثال، شبه مستند «بازی جنگ» در سال 1966، تأثیرات یک جنگ هسته‌ای همه جانبه را بر شهروندان عادی به تصویر می‌کشد -به ویژه، در پایان مستند، کودکانی را می‌بینیم که آینده‌شان از جلوی چشمانشان محو شده است. تقریباً یک نسل بعد، فیلم‌هایی مانند The Day After (1983) و Threads (1984) هنوز تحت تاثیر این جریان بودند.

 در همین حال، فیلمسازان ژاپنی بارها و بارها با غم، اندوه و آسیب‌های روانیِ کشوری که بمب اتم را از نزدیک دیده است، دست و پنجه نرم کردند و این مضامین را از فیلم‌های گودزیلا گرفته تا زن پابرهنه (1983) و مدفن کرم‌های شب تاب (1988) شرح و بسط دادند تا مشکلات جاری را به تصویر بکشند. در حالی که بسیاری از فیلم‌ها موضع مناسبی اتخاذ کردند، یک کمدی تیره و تار در همۀ آن‌ها وجود داشت، حسی از پوچی کامل که شاید در مشهورترین فیلم هسته‌ای جنگ سرد درخشید: «Dr. Strangelove» یا «چگونه یاد گرفتم دست از هراس بردارم و به بمب بورزم» ساخت استنلی کوبریک در سال 1964.

در «Dr. Strangelove» اندیشه‌های ویرانگر با اطمینانی دوجانبه، و استفاده از سلاح‌های قدرتمند توسط مردان قدرتمند با عبارات حیله‌آمیزی بیان می‌شود که نشان می‌دهد اگر بشریت خود را از بین ببرد، بیشتر به واسطه‌ی برخی از مردان شرور خواهد بود. فیلم بار دیگر با سکانس‌هایی از انفجار بمب‌ها (که برای آن از فیلم آزمایش‌های واقعی بمب اتمی، از جمله آزمایش ترینیتی استفاده می‌کند) به پایان می‌رسد. در WarGames ،1983 یک اثر کمتر طنزآمیز اما با روایتی ساده‌تر ساخته می‌شود؛ در مورد یک هکر نوجوان که به طور تصادفی به یک رایانۀ مرکزی وزارت دفاع که جنگ هسته‌ای را شبیه‌سازی می‌کند و تقریباً می‌تواند جنگ جهانی سوم را آغاز کند، دسترسی پیدا می‌کند. (براساس گزارش‌ها، رونالد ریگان به بازی WarGames علاقه زیادی داشت.)

در طول جنگ سرد، تهدیدات مربوط به جنگ هسته‌ای، در فیلم‌ها نه به صورت استعاری بلکه به معنای واقعی کلمه به کار برده می‌شد. به عنوان یک فرد معمولی در خیابان‌، نابودی جهان چیزی بود که شما فقط در مورد آن اطلاعاتی مبهم داشتید، چیزی بود که هم می‌توانستید از آن بترسید و هم می‌توانستید با آن شوخی کنید، محتوایی بود برای طنز‌های مربوط به چوبۀ ‌دار و کابوس‌های شبانه.

در آن زمان، چند نسل از بچه‌ها در مورد نحوۀ پنهان شدن زیر میز در صورت انفجار هسته‌ای آموزش دیده بودند. رئیس‌جمهور وقت در تلویزیون در حال پیشنهاد سیاست‌هایی برای پرتاب سلاح از فضا بود. توانایی نابود کردن بشریت در چند کلمه متمرکز شده است: A-bomb، H-bomb و جنگ حرارتی. با این حال، در چند دهۀ اخیر، “جنگ هسته‌ای” حداقل به صورت روزانه از آگاهی بیشتر مردم خارج شده است. وقتی اتحاد جماهیر شوروی منحل شد، کلاس دوم بودم و هرگز یاد نگرفتم که زیر میزم پنهان شوم. فعالان، استراتژیست‌های نظامی و افرادی که شغل‌شان به تفکر در مورد جنگ هسته‌ای وابسته است، می‌دانند که به سختی می‌شود گفت تهدید از بین رفته است. اما وقتی از یک فرد عادی در خیابان می‌پرسند که چه چیزی آنها را در مورد پایان بشریت بیشتر نگران می‌کند، مسائل مختلفی را مطرح می‌کنند، مسائلی بجز جنگ هسته‌ای. البته همیشه استثناهایی وجود دارد. در فصل جدید برنامۀ How to With John Wilson، چندین مرد که در حاشیه شهر نیویورک زندگی می‌کنند، «جنگ هسته‌ای» را یکی از چیزهایی می‌دانند که از آن احساس امنیت می‌کنند. (هیچ کس نمی‌تواند آنها را برای این منطق، متهم کند.) اما حتی فیلم‌ها نیز جنگ هسته‌ای را به عنوان راهی ترسناک برای بالا بردن فروش، کنار گذاشته‌اند. اکنون این تبهکاران کتاب‌های کمیک یا تغییرات آب و هوایی است که در معرض توجه‌اند، یا مانند فیلم اخیرا اکران شده‌ی «ماموریت غیرممکن: روزشمار مرگ» نگرانی در مورد هوش مصنوعی است که در محوریت فیلم قرار می‌گیرد.

اوپنهایمر

با این حال، عجیب است که به عنوان یک امر فرهنگی، ما دوباره به پروژه منهتن بازگشته‌ایم (شاید با خود بگویید، این موضوع به عنوان راهی برای پردازش زمان حال است). ما اکنون در دنیایی زندگی می‌کنیم که اوپنهایمر و گروه او خلق کردند، دنیایی که ظاهراً، در هر صورت توسط کسی باید خلق می‌شد، چه دانشمندان آمریکایی باشند یا داشمندان آلمان یا شوروی. با این حال، این مرحلۀ جدیدی در تاریخ بشر است که در آن ما قدرتی را داریم که قبلاً تنها برای خدایان محفوظ بود؛ و بسیاری از ما مدام به آن فکر می‌کنیم. احساس پایان دنیا امروز به قوت باقی مانده است. سوال اصلی این نیست که آیا احساس می‌کنید دنیا در حال پایان است یا خیر؟ بلکه این است که فکر می‌کنید چگونه پایان خواهد یافت و چرا؟ و چه برنامه‌ای برای انجام آن خواهید داشت؟

در این میان، منشأ این قدرت، ارزش بازنگری دارد، همانند آشکار شدن رازی برای همیشه، و همچنین به عنوان استعاره‌ای از بسیاری دیگر از «بمب‌ها»، که به آرامی در حال انفجار هستند. به عنوان مثال، درام تلویزیونی عالی «منهتن» که در سال 2014 به نمایش درآمد، زندگی دانشمندان و خانواده‌های آنها را در لوس آلاموس را بررسی می‌کند. بمباران هیروشیما پس‌زمینۀ سکانسی دردناک و بحث برانگیز در Eternals (2021)  بود. مسئلۀ نابودی اتمی و بقای انسان در سراسر کمیک دیده‌بان آلن مور (1986) و اقتباس‌های آن به‌عنوان فیلم (2009) و سریال تلویزیونی (2019) کماکان مطرح است.

حتی اخیراً، «استرویدسیتی» وس اندرسون داستانی از وحشت دوران جنگ سرد را ارائه می‌کند که در آن هر چند وقت یک بار آزمایش‌های بمب اتمی در پس‌زمینۀ داستان اتفاق می‌افتاد. این احساس که ویرانی می‌تواند در هر گوشه‌ای وجود داشته باشد، چیزی است که به فیلم قدرت می‌دهد و در نهایت بازتابی است دربارۀ نحوه استفاده ما از هنر برای جدا کردن خود از اضطراب و غم وجودی ناشی از آن. و سپس «اوپنهایمر» کریستوفر نولان، شاهکار رده‌بندی آر (نامناسب برای کودکان به علت صحنه‌های خشونت آمیز) است که کمتر فیلمی زندگی‌نامه‌ای است و بیشتر فیلمی است دربارۀ قدرت و تولید این بمب، از سطح اتمی تا ژئوپلیتیک.

بخشی از دلیل موفقیت اوپنهایمر، و درخشان بودنش به عنوان یک اثر در دوران ما، این است که دقیقاً به انفجار بمب اتمی در هیروشیما و سپس ناکازاکی متصل است. این‌ها وقایعی نبودند که در انزوا، به عنوان اقداماتی جنگی پایان یابند. آنها رویدادهایی هستند که پیامدهایی طولانی و ماندگاری دارند؛ افرادی هستند که دهه‌ها زندگی، سلامت، خانواده و موجودیت آن‌ها به دلیل هدف قرار گرفتن توسط بمب اتمی، آسیبی جدی دیده است. دیگرانی که جدایی جغرافیایی آن‌ها از رویدادها، به آن‌ها این امکان را می‌دهد که تظاهر به جدایی روانی کنند هم کاملا در اشتباه و متوثر از این وقایع هستند. با این حال داستان‌هایی که دربارۀ عصر هسته‌ای می‌گوییم به ما خیانت می‌کنند، ما ترسیده‌ایم و در بهترین حالت، یاد می‌گیریم که چگونه از فکر کردن بیش از حد به آن اجتناب کنیم. هر احتمال آخرالزمانی، لحظه‌ای برای پرده‌برداری است، و تا آن زمان ما موج به موج، اکتشافات جدید آخرالزمانی را پشت سر گذاشته‌ایم، تا جایی که فقط منتظریم ببینیم کدام یک از آنها بزرگ‌تر خواهد بود. داستان‌هایی که ما می‌گوییم کمی متحول می‌شوند، اما آنچه که آن‌ها به ما می‌گویند همه یکسان است: ما خدایی شده‌ایم و مایۀ مرگ شما هستیم.

داستان‌هایی که دربارۀ عصر هسته‌ای می‌گوییم به ما خیانت می‌کنند. آنچه که آن‌ها به ما می‌گویند همه یکسان است: ما خدایی شده‌ایم و مایۀ مرگ شما هستیم.

برچسب ها :

دیدگاهتان را بنویسید