صفحه اصلی > دانستنی های فیلم و نقد فیلم : تحلیل پایان‌بندی فیلم «اَستروید سیتی»

تحلیل پایان‌بندی فیلم «اَستروید سیتی»

«آستروید سیتی»، تازه‌ترین اثر وس اندرسون به مانند دیگر فیلم‌هایش مجلل و باشکوه است، و یکبار دیگر ایده‌ای ظریف، به مانند تار و پود، گروه بازیگران فیلم را به همدیگر پیوند می‌زند.

آخرین ماجراجویی وس اندرسون، آستروید سیتی، یکی از فیلسوفانه‌ترین پایان‌بندی‌های این کارگردان مولف، تعدادی از خطوط داستانی متعدد را برای تفسیر تماشاگران باقی گذاشت. در این فیلم چندین ستاره‌ی هالیوود در گروه بازیگران فیلم رخ‌نمایی می‌کنند؛ بسیاری  با سابقه همکاری قبلی و چندین نفر نیز  برای اولین‌بار کار با وس اندرسون را تجربه می‌کنند. اَستروید سیتی گروه بازیگران را در دو روایت تقسیم می‌کند: برنامه‌ای تلویزیونی دربارۀ فرآیند تولید و پشت صحنه یک نمایشنامه و بخش دیگر هم خود نمایشنامه است. در طول برنامۀ ویژه تلویزیونی، مخاطبان با مجری برنامه (برایان کرانستون)، یک نمایشنامه نویس منزوی (ادوارد نورتون)، کارگردانی که از شانس خود رنج می‌برد (آدرین برودی)، و تعدادی دیگر از شخصیت‌های گروه تولید آشنا می‌شوند.

نمایشنامه حول محور آگی استین بک (جیسون شوارتزمن)، به همراه پسر و سه دخترش می‌چرخد، و ما با آن‌ها در سفرشان به شهر کوچکی در غرب آمریکا برای شرکت در کنوانسیون نجوم Junior Stargazers همراه می‌شویم. خانواده استین‌بک که هنوز سوگوار فوت همسر آگی و مادر بچه‌ها هستند، به دیگر شرکت‌کنندگان کنگره معرفی می‌شوند. آگی با ستاره سینما میج کمبل (اسکارلت جوهانسون) پیوندی عاشقانه برقرار می‌کند و در این میان سر و کله پدر بدخلق همسر سابقش، استنلی زک (تام هنکس) نیز از راه می‌رسد. هنگامی که یک آدم فضایی به زمین می‌آید و جاذبه‌ی توریستی شهر که شهاب سنگی کوچک است را می‌رباید، ارتش دستور قرنطینه شهر را می‌دهد و باعث می‌شود شخصیت‌ها مدت بیشتری در شهر بمانند. این طرح داستان پیچیده، با پایان‌بندی‌‌ای به همان اندازه پیچیده به اتمام می‌رسد.

نقش مجری نمایش (برایان کرانستون) در اَستروید سیتی

برایان کرانستون، در اولین همکاری‌اش با وس اندرسون، نقش مجری یک برنامه ویژه تلویزیونی در سال 1995 را اجرا می کند، و داستان یک نمایش جعلی را روایت می‌کند. مجری در مورد نمایش این توضیح را می‌دهد: «اَستروید سیتی وجود ندارد. این یک درام تخیلی است که به صراحت برای اهداف این نمایش ایجاد شده است.» برنامه‌ی تلویزیونی نه تنها معنای نمایشنامه، بلکه داستان‌پردازی‌ای از روند خلق نمایشنامه را نیز بررسی می‌کند. مجری قوانین نحوه نشان دادن این دو را با رنگ و نسبت تصویر متفاوت آن‌ها توضیح می‌دهد. اما این همه‌ی حضور مجری در فیلم نیست، چرا که به‌طور بسیار گذرا در سکانسی از نمایشنامه «اَستروید سیتی» نیز دیده می‌شود، زمانی که دوربین به طرز عجیبی به سمت او پَن (حرکت چرخشی دوربین) می‌کند. او نیز بدون درنگ به مخاطب تصدیق می‌کند که قرار نیست در این نمایشنامه حضور داشته باشد.

به همین ترتیب، در نیمۀ سیاه و سفید تولید فیلم هم، صحنه‌ای در کلاس بازیگری به مدت چند ثانیه‌ای رنگی است. این فریب‌ها ممکن است گیج کننده به نظر برسند، چرا که قوانینی که مجری با دقت توضیح داده بود را زیر پا می‌گذارد. اَستروید سیتی اما به واسطه‌ی این مسئله به بررسی مشکلات تهیه‌کنندگان تئاتر و شخصیت‌های نمایشنامه می‌پردازد، و در‌هم‌تنیدگی این داستان‌ها را نشان می‌دهد. نقش‌ (رول)های متفاوت جیسون شوارتزمن بهترین مثال از این رویه فیلم است، زیرا او نقش آگی استین بک و همچنین جونز هال، بازیگر نقش آن شخصیت را بازی می‌کند. مجری نیز سعی و تلاش دارد تا دو نیمه فیلم را ساختارمند کند، اما حتی او هم بین این دو نیمه گم می‌شود.

معنی عمیق‌تر نمایشنامه

همان‌طور که بالاتر اشاره کردیم، نمایشنامۀ «اَستروید سیتی» حول خانواده استین بک می‌چرخد، آنها با غم از دست دادن مادر و شوک مواجهه با فرازمینی‌ها در کنوانسیون Junior Stargazers روبرو می‌شوند. کنار هم قرار گرفتن اندوه و سوگواری درونی، و این پرسش وجودی و اگزیستانسیالیست در مورد واقعی بودن فرازمینی‌ها، به فیلم اجازه‌ی نشان دادن ترس از  مواجهه با پدیده‌های ناآشنا را می‌دهد. بسیاری از شخصیت‌های نمایشنامۀ «اَستروید سیتی» شبیه به نویسنده نمایشنامه، کنراد ارپ، احساس انزوا و تنهایی می کنند. در همین حال، نمایشنامه همچنین نقدی به سرمایه‌داری آمریکایی و نگرش دولت ایالات متحده به جنگ و ارتش است.

آیا آگی و میج سرانجام به هم می‌رسند؟

دو تن از شخصیت‌های منزوی نمایشنامه « اَستروید سیتی»، آگی و میج هستند که از پنجره‌های خود در امتداد جاده با یکدیگر صحبت می‌کنند. این دو یک حس نزدیکی و عاشقانه به هم پیدا می‌کنند و به این فکر می کنند که آیا این پیوند جایی در دنیای واقعی دارد یا خیر. آگی و میج هر دو افرادی به شدت آسیب‌دیده هستند، و همانطور که میج توضیح می دهد، مایل به صحبت در مورد گذشته‌ی خود نیستند. بعد از پایان قرنطینه، به نظر می‌رسد که میج بدون اینکه حرفی بزند رفته است. خوشبختانه، معلوم شد که او یادداشتی با آدرس پستی خود برای آگی به جا گذاشته است، که این احتمال را می‌دهد که ارتباط جدی بین آنها وجود دارد، و در آینده ممکن است دوباره به هم برسند.

اهمیت آدم‌فضایی اَستروید سیتی

شخصیت فرازمینی در اَستروید سیتی هرگز به درستی توضیح داده نمی شود، زیرا به عنوان استعاره‌ای برای تقلا  شخصیت های فیلم، چه در داخل و چه در خارج از نمایشنامه عمل می کند. در حالی که پسر آگی، وودرو استینبک (جیک رایان) احتمالا هرگز پاسخ قاطعی در مورد معنای وجود فرازمینی‌ها پیدا نخواهد کرد، همانطور که جونز هال ممکن است هرگز حقیقت خود را به عنوان یک بازیگر پیدا نکند، و آگی استین بک ممکن است هرگز غم او را درک نکند. وس اندرسون با این در‌هم‌تنیدگی سعی دارد تا نشان دهد که زندگی نیز مانند اَستروید سیتی، تصادفی و غیرقابل پیش‌بینی است و تنها وسیله‌ی مقابله‌ی ما با آن، همکاری با یکدیگر است، زیرا شخصیت‌های نمایشنامه با هم تلاش می‌کنند تا دلیل و معنای ملاقات کوتاه با آدم‌فضایی را استنتاج کنند.

چرا آگی دستش را می سوزاند؟

پس از لحظه‌ای در نمایشنامه که آگی استین‌بک دست خود را روی اجاق می‌کوبد و آن را می‌سوزاند، بازیگر جونز هال به بیرون از صحنه می‌رود تا به اعمال شخصیت خود فکر کند. این  لحظه قبلا در فیلم توسط هال و نویسنده، کنراد ارپ، مورد بحث قرار گرفته بود، که البته به نظر می‌رسد هیچ کدام موفق به درک معنا و علت آن نشدند. این اتفاقِ که عمداً مبهم است، یکی از سوالات اصلی فیلم را مطرح می کند؛ چرا انسان تصمیم به انجام یا عدم انجام کاری می‌گیرد. این می تواند ناشی از رویدادهای قبلی فیلم باشد، که در آن ممکن است سوگواری و عزادار بودن آگی باعث شده باشد که او بخواهد دست به اقدامات افراطی بزند، یا شاید این اتفاق صرفاً به این دلیل است که کنراد ارپ بدون دلیل خاصی آن را در فیلمنامه قرار داده است.

معنای واقعی پایان‌بندی اَستروید سیتی

اَستروید سیتی ایده‌های مختلفی را بررسی می‌کند. تولید و پخش برنامه‌ای تلویزیونی، وضعیت دنیای تئاتر و فیلم در دهه 1950 میلادی و در نگاهی کلان‌تر صنعت سرگرمی را بررسی می‌کند. جونز هال قرار است نماینده بازیگران سبک کلاسیک مانند مارلون براندو باشد و میج کمپبل شباهت‌های زیادی با مرلین مونرو دارد. شخصیت‌های دیگری مانند کنراد ارپ و معلم بازیگری سالتزبورگ کایتل (ویلم دافو) هم شبیه چهره‌های مشهور آن دوران هستند، زیرا فیلم از همه آنها برای زیرسوال بردن ماهیت پرمدعا و متظاهر صنعت سینما و هالیوود  استفاده می‌کند.

با این حال، این ملغمۀ اتفاقات در طول فرآیند تولید تئاتر و نمایش است که ژرف‌ترین معنای فیلم را ایجاد می‌کند. پس از صحنه سوختن دست، جونز هال با عجله از صحنه خارج می‌شود، و با بازیگر دیگری (مارگو رابی) که قبلاً نقش همسرش را در این نمایش بازی می‌کرد مواجه می‌شود که سکانس‌هایش از نمایش حذف شده بود. خانم بازیگر این مسائل را قدری برای هال روشن‌تر می‌کند. به باور او، هیچ پاسخ درستی برای سؤالات هال وجود ندارد. هیچ روش درستی برای مقابله با غم و اندوه وجود ندارد، اما تنها کاری که واقعاً می توان انجام داد، نهایت تلاش با داشته‌های کنونی است. اَستروید سیتی وس اندرسون بر تصادفی بودن و بی نظمی زندگی اصرار دارد؛ حقیقتی که باید در نهایت انسان با آن سازش کند و آن را بخشی از زندگی ببیند.

دیدگاهتان را بنویسید