مارتین اسکورسیزی در مصاحبهای در سال 1988 گفت «من همیشه – ایدهی عشق – رو جدی گرفتم». «این روزا ممکنه خیلی شیک نباشه که بگی انسان با ایمانی هستی ولی به نظرم مسیح ایدهی صحیحی داشت».
فقط دو مورد از فیلمهای اسکورسیزی مستقیماً موضوعات دینی و مذهبی دارند: یکی از بهترین کارهاش در سال 1988، آخرین وسوسه مسیح، بر اساس رمان 1953 نیکوس کازانتزاکیس، و دیگری درام 1997 کوندان، درباره اوایل زندگی دالایی لاما؛ ولی او همیشه درمورد دین جدی بوده است و همچنین درمورد تمهای مربوط به دین، مسیحیت، افسانههای کاتولیک رومی و اسطورههای دائما در حال گردش در کارنامهی شغلیش. این امر او را با اکثر فیلمسازان مدرن دیگر و با صنعت سینمای آمریکا که در کل اعتقادی قوی به مسئلهی ژانر، فرمول و روایتهای غیرمناقشه برانگیز به عنوان مطمئنترین راه برای محبوبیت و سود دارد، در تضاد قرار میدهد. ایدهی سرمایهگذاری زمان، پول و استعداد در یک پروژهی شخصی، ویژه و صمیمانه به اندازهی «آخرین وسوسهی مسیح» به ذهن اکثریت همتایان سینمای اسکورسیزی نمیرسد، و خود اسکورسیزی در راهاندازی، توسعه و تکمیل آن با چنان مشکلات عظیمی مواجه شد که وجود آن، هر چند شگفتانگیز و معیوب، اما ممکن است معجزهای کوچک تلقی شود.
علاوه بر این، فراتر از این فیلم مذهبی، اسکورسیزی علائم و نشانههایی از دینداریِ متمایز خود را به مجموعۀ وسیعی از فیلمها در ژانرهای مختلف تزریق کرده است، برای نمونه: راننده تاکسی (1976) و گاو خشمگین (1980) ملودرامهایی با تم آیین و رنج مسیحی هستند؛ «پس از ساعات اداری» (1985) تمثیلی کمیک از نفرین و رهایی است، جزیرهی شاتر (2010) یک فیلم ترسناک درمورد یک جهنم خصوصی است؛ و هوگو (2011) یک فانتزی خانوادگی است که سینما را به عنوان مسیری به سوی تعالی تمجید میکند.
پی بردن به ماهیت دقیق اعتقادات مذهبی اسکورسیزی به اندزهی شمردن هر رشتهی خودآفریده در بدنۀ آثار او که شامل حدود 50 فیلم بلند، کوتاه و مستند تا سال 2012 است، دشوار و دست نیافتنی است.
علاقهی او به موضوعاتی با مضامین روحانی به هیچ عنوان کاهش نیافته است. در طول نوشتن این مقاله او مشغول پیش تولید Silence اثری از نویسندهی کاتولیک ژاپنی Shusaku Endo است.
این رمان در قرن هفدهم میگذرد، هنگامی که مسیحیان ژاپنی توسط شوگونسالاران توکوگاوا مورد آزار و اذیت شدیدی قرار میگرفتند، این رمان مبتنی بر واقعیت و روایتگر داستان یک کشیش جوان پرتغالی است که در یک مأموریت تحقیقاتی به ژاپن اعزام شده بود و پس از دریافت گزارشهای فوق العاده در یک مأموریت تحقیقاتی حول این مسئله که مربی وی، یک مسیحی مفسد است، میگوید که طی سابقه طولانی خدمت در آسیا، به طور غیرقابل توضیحی ایمان خود را رها کرده است. داستان جستجوی این مبلغ جوان انتخابی عالی است برای فیلمسازی که سفرهایی را به دنیای پرمخاطرۀ روحی توسط افراد بیگناه و شبه بیگناهی مانند باکسکار برتا (باربارا هرشی) در باکسکار برتا (1972) ، دانیل باودن (جولیت لوئیس) در تنگهی وحشت (1991)، نیولند آرچر (دانیل دی لوئیس) در عصر معصومیت (1993)، فرانک پیرس (نیکلاس کیج) در احیای مردگان (1999)، و هاوارد هیوز (لئوناردو دی کاپریو) در هوانورد (2004) و دیگر آثارش ترسیم کرده است.
نمیتوان فیلمهای اسکورسیزی را بدون کلیدهایی که مسیحیت غیرنظاممند منحصربهفرد او ارائه میکند درک کرد – نه دینداری سختگیرانهای که معلمان اولیه یسوعی او ترویج کردند، بلکه بیشتر دینداریِ تسخیرکننده و تعریفگریزی است که فلانری اوکانر آن را در رمان «خون خردمندانه» (1952) کاملاً غریزی و از این جهت زایلنشدنی نامید. («خون خردمندانه» رمانی دربارۀ یک جانباز در حال بازگشت از جنگ جهانی دوم است، که در حین بازگشت دچار یک بحران مادام العمر اعتقادی میشود. او پس از پیدا کردن خانوادۀ خود در خانهای متروکه و فاقد هیر نشانی، تصمیم به تشکیل یک مرکز ضد مسیحی در یک شهر عجیب و افسانهای میگیرد.)
در حالی که مجموعهای قابل شناسایی از مضامین مذهبی، استعارهها، نشانهها و نمادها را میتوان در کل مجموعه آثار اسکورسیزی ردیابی کرد، پربارترین راه برای روشن کردن دغدغههای معنوی او تمرکز بر چند فیلم خاص است تا بتوان ایدههای مذهبیای را که ممکن است به آسانی قابل مشاهده باشند، کشف کرد. هنگام جستجوی این مضامین، میتوان آنها را در «خیابانهای پایین شهر» (1973) و «آخرین وسوسۀ مسیح»، به راحتی آشکار کرد، البته ممکن است این مضامین به طرز ماهرانهتری در داستان و سبک گنجانده شده باشند، مانند «بعد از ساعات اداری» و «جزیرۀ شاتر».
ترسیم فصل مشترکی از تمایلات معنوی و دستاوردهای هنری اسکورسیزی، کاری پیچیده است، همانطور که مجموعۀ رو به رشدی از نوشتههای علمی و انتقادی گواهی میدهند و غیرممکن است که تخمین بزنیم در آینده چند سال مطالعه و چند هزار کتاب و مقاله به طور سازنندهای به این موضوع اختصاص خواهد یافت. همه اینها دینداری اسکورسیزی را به یک زمینۀ تحقیقاتی بسیار هیجان انگیز و ارزشمند تبدیل میکند. فصول پیش رو به این موضوعات اختصاص داده خواهند شد.
پیشگامان و معاصران
در حالی که فیلمهای آشکاراً مذهبی مانند «آخرین وسوسه مسیح» و «کوندان» در سینمای آمریکا غیرمعمول هستند، روایت مذهبی در میان فیلمسازانی که خارج از جریان اصلی هالیوود کار میکنند دارای شجرهنامۀ قابل توجهی است و شرح مختصری از این تبار تاریخی ضروری است. در میان پیشگامان این سبک، دو فیلمساز آفریقایی-آمریکایی هستند: اسکار میشو، که آثارش شامل «درون دروازههای ما» (1919) و «بدن و روح» (1925) است و اسپنسر ویلیامز، که فیلمهایی همچون «خون مسیح» (1941) و «غروب کن، مرگ» را ساخت و همه خارج از سیستم استودیویی هالیوود تولید، توزیع و به نمایش درآمدند. در میان فیلمسازان معاصر اسکورسیزی، قابل توجهترین همکار گاهبهگاه او پل شریدر است که تربیت و نگرش پیچیدهاش نسبت به ایمان محافظهکار کالوینیسم هلندی بخش شناختهشدهای از زندگینامۀ اوست. شریدر فیلمنامههای اصلی یا اقتباسی برای چهار فیلم اسکورسیزی را نوشته است: «آخرین وسوسه مسیح»، «راننده تاکسی»، «گاو خشمگین» و دستاورد کوچکتر «احیای مردگان»، که همگی به طور صریح یا ضمنی مضامین مذهبی را بررسی میکنند که از تنشهای خلاقانه بین دیدگاههای اساسا پروتستانی نویسنده و حساسیات عمیق کاتولیک کارگردان، عمق فکری بیشتری به دست میآورند.
فیلمساز دیگری که برنامهاش با اسکورسیزی همپوشانی دارد، کارگردان ایتالیایی-آمریکایی، آبل فرارا است، که در «اعتیاد» (1995)، یک داستان خونآشام استعاری را با ارجاع به هولوکاست ترسیم میکند، و در «ستوان بد» (1992)، به بررسی شرارت میپردازد، فیلم حول داستان یک افسر پلیس فاسد، در یک محیط شهری می چرخد، افسری که به طرز ناامیدکنندهای فاسد به نظر میآید. فرارا همچنین «مری» را کارگردانی کرد که در آن حضور معنوی مریم مجدلیه بر زندگی یک بازیگر، یک فیلمساز و یک مجری تلویزیونی تأثیر میگذارد. از آنجایی که برخی از شخصیتهای فیلم «مریم» در حال ساخت فیلمی دربارۀ عیسی هستند، برخی از منتقدان بر این باورند که فرارا به «مصائب مسیح» اشاره میکند، فیلمی به کارگردانی مل گیبسون. روایت غرق در خون گیبسون از مصلوب شدن مسیح، برای برخی از مسیحیان بحثبرانگیز و مملو از رسوایی تبلیغاتی برای سایر بینندگان، چه مسیحی و چه غیرمسیحی شد، کسانی که تعصبات یهودستیزانه را در به تصویر کشیدن یهودیان تشخیص دادند و در توصیف دقیق آن رگههایی سادومازوخیستی را در نمایش جزئیات رنجهایی که مسیحای فیلم را متحمل شده است دریافت کردند. رسواییهای شخصی گیبسون در سالهای بعد، که برخی از آنها شامل شعارهای نژادپرستانه و یهودستیزانه بود، مهمات بیشتری را به منتقدانی که فیلم انجیلی او را خام، ناپسند، متعصب یا هر سه میدانند، فراهم کرد.
دیگر کارگردانان مستقل با علایق مذهبی عبارتند از تاد سولوندز در «زندگی در زمان جنگ» (2009)، مولف آفریقایی-آمریکایی اسپایک لی در «مالکوم ایکس» (1992) و «سوار اتوبوس شو» (1996)، فیلمساز فمینیست نانسی ساووکا در فیلم «مقدسین خانگی» (1993) مایکل تالکین در «رپچر» (1991)، جوئل و اتان کوئن در «مردی جدی» (2009) و ترنس مالیک در «درخت زندگی» (2011). از این کارگردانان می توان به عنوان برخی از چهرههای برجستهای که در این مسیر رفتهاند نام برد.