اولین باری که رابرت دنیروی جوان شده را در «ایرلندی» مشاهده میکنیم، پشت فرمان نشسته است. با این حال، در آن لحظه، هیچ یک از ما به آن فرمان یا کامیون توجه نمیکنیم. در عوض، مبهوت چهرهی همزمان آشنا و بیگانهی دنیرو شدهایم. CGI خوب است اما یک جای کار میلنگد. صورت دنیرو مومیمانند، همچون جسد به نظر میرسد – حتی اگر پوستش گرم، کشیده و صاف به نظر آید. ما مشخصههای جوانی را میبینیم، اما با این حال برخی از علائم پیری، خود را نشان میدهند. مثل یک [عمل] بوتاکس بد.
به عنوان یک بیننده، خیلی سخت است که فوراً احساس دافعه نکنیم، چراکه شخصیت دنیرو، فرانک شیرن، قرار بوده در آن صحنه 35 ساله باشد. در عوض، او بیشتر شبیه به مجسمهای از بازیگر در زمان نمایشش در موزه مادام توسو است؛ مجسمهای که به مدت 35 سال در موزه به نمایش گذاشته شده است.
اگرچه «ایرلندی» تقریباً مورد تحسین جهانی قرار گرفته، اما در میان معدود انتقادات عمده به فیلم، یکی ذهنم را مشغول کرده است. بجای استفاده از بازیگرانی متناسب با سن سه شخصیت اصلی در صحنههای مربوط به سنین جوانیشان و یا استفاده از گریم برای جوانتر ساختن ستارگان سالخوردهای که دههی هشتم زندگیشان را پشت سر میگذارند، اسکورسیزی تصمیم گرفت از CGI برای تصحیح چهرهی دنیرو، آل پاچینو و جو پشی استفاده کند، چیزی که او آن را «جوان سازی» مینامد. اینکه آیا CGI موفق بوده است یا نه، موضوع بحث مناقشه برانگیزی بوده است. وقتی کارگردان و سه ستارهاش در میزگرد تکمیلی نتفلیکس، «ایرلندی: مکالمات»، درباره پیری بوسیله CGI بحث میکنند، دنیرو اذعان میکند : «قصدمان این بود که کار را به بهترین شکل ممکن به انجام برسانیم. همچون گونهای از هنر» – که هست. اما وقتی پاچینو متذکر میشود که انگار ظاهرشان تقریباً شبیه به تصاویر یافت شدهی قدیمی است، اسکورسیزی میگوید: «نمیدانم. کنار هم گذاشتنشان جالب خواهد بود.»اسکورسیزی به عنوان یک آدم خبره در زمینه تصاویر سینمایی، باید بداند که CGI آنقدرها هم خوب نیست – که وقتی در کنار تصاویر واقعی بازیگران در آن سنین قرار میگیرد شانسی ندارد. هر چه بیشتر [گفتگویش را] تماشا میکنم،
«نمیدانم» اسکورسیزی بیشتر در نظرم به اعتراف حیلهگرانهای میماند که معنای ضمنیاش، ناکارآمدی تمهید تکنولوژی [CGI] را نمایان میکند، CGIمانعی غیرعادی را بوجود میآورد که با تماشای این ستارگان جوانشده احساسش میکنیم. مفهوم «مانع غیرعادی» ایدهی استفاده از ابزار و اشیاء برای تقلید از ظاهر انسان و دستیابی به واقعیت است که تمایل دارد تا حسی وهمآلود را در بیننده برانگیزد، چرا که بینندگان میتوانند حس کنند که چیزی کم است، چیزی درست نیست، چیزی ناهمگون است. هرچه این بازنمایی به انسان واقعی شبیهتر باشد، نفرت شدیدتری احساس می شود. یک فرضیه برای علت این واکنش، ناراحتی ما از مرگ است – که همواره ناشناخته و در نهایت غیر قابل بازنمایی باقی میماند- و سوءظن متعاقب آن مبنی بر اینکه بازنماییهای انساننما ترس ذاتی ما را برمی انگیزد، شامل این انگاره است که ممکن است ما انسانها چیزی بیش از ماشینهایی فاقد روح [زندگی] نباشیم. لذا موانع غیرعادی شامل فاصلهای میباشد که میان انسان و یک تقریباً انسان قرار دارد. اما همچنین این فاصلهای است که این احتمال نگرانکننده را تشخیص میدهد که ممکن است [در آینده] اصلاً فاصله ای وجود نداشته باشد.
در حالی که بسیاری تصور میکردند این تمهید به یک آزمایش شکستخورده در فیلمی جریان ساز بدل شود، این امکان وجود دارد که حتی مانع غیرعادی که تحت عنوان عبارت «جوان سازی» شناخته میشود، با درایت اسکورسیزی، به بخشی از طراحی دقیق کارگردان [برای فیلمش] تبدیل شده باشد. در حقیقت، فیلم میتواند به طور مشخص، خوانشی دربارهی این مانع غیرعادی ارائه دهد. مطابق این خوانش، اسکورسیزی از فناوری جوانسازی استفاده میکند و مانع غیرعادی مورد بحث ما آن را به استعارهای بصری به نفع مضامین زیرمتنی اثر بدل میسازد.
در یکی از صحنههای آغازین، جایی که شیرن در در مقابل دختر وحشت زدهاش پگی، صاحب مغازه را لت و پار میکند، ظاهر و حرکات بازیگر طوری به نظر میرسد که بیننده متوجه میشود دنیروی سالخورده در قامت دنیروی جوان ظاهر شده است و کارهای روزمرهای را انجام میدهد که دنیروی جوان در فیلم های مافیایی پیشین اسکورسیزی انجام داده بود. با این تفاوت که میتوانیم شانههای خمیده و زانوان ضعیف دنیروی سالخوردهی زندگی واقعی را پشت این چهرهی عجیبِ بی روحِ خالی از شفقت تشخیص دهیم.
«تفاوت میان این و گریم در چیست؟» این سوالی است که اسکورسیزی در «ایرلندی : مکالمات» مطرح میکند. پاسخی که او به سوال مبهم خود میدهد به ما این سرنخ را میدهد که پیریزدایی یا جوان سازی آنطور که دنیرو و پاچینو ادعا میکنند یکپارچه نیست. او اینگونه ادامه میدهد: «ما ظاهر جدی آدمها را در پس پشت گریمشان پذیرفتهایم. مثل کاری که داستین هافمن در فیلم بزرگمرد کوچک انجام داد. خاطرتان هست؟ با گریم پیرش کردند تا در قامت دیک اسمیت سالخورده ظاهر شود. و همه میدانستند که این گریم است، اما همچنین میدانستند که او داستین است… میدانستند که حالا دیگر تبدیل به خودِ شخصیت شده است».
همانطور که در مورد گریم، اسکورسیزی میداند که در یک سطح، تا زمانی که CGI به اندازه کافی خوب باشد و داستان فیلم به اندازه کافی قانعکننده باشد، در نهایت پیری را میپذیریم. اما در سطحی دیگر، او به وضوح میداند که ما همچنان [نسبت به این تغییر ظاهر جعلی] آگاهیم، و حتی پس از پذیرفتن نقصهای فناوری در القای پذیرش حقیقت، همچنان این آشفتگی را احساس خواهیم کرد و قسمی از ناباوری نسبت به آنچه که مشاهده میکنیم، با ما باقی خواهد ماند.با ادامه یافتن گفتگو پیرامون جوان سازی با CGI، اسکورسیزی تقریباً ادعایی جسورانه را مطرح میکند. او تقریباً میگوید که این فناوری به آنها اجازه میدهد تا این بازیگران را به عنوان نسخههای جوانتر خود بازآفرینی کنند. اما سپس از ادعایش عقبنشینی میکند. او اعتراف میکند «خوب… نه یک بازآفرینی تمام و کمال، در واقع استفاده از CGI به جای گریم». چیزی که «ایرلندی» را از دیگر فیلمهای مافیایی اسکورسیزی متمایز میکند این است که [فیلم] به همان اندازه که در مورد پیر شدن این شخصیتها است، دربارهی رشد شدت خشونت آنها به موازات رشد سنیشان نیز هست.
استفاده از CGI به عنوان [جایگزینی برای] گریم، تحمیل بیننده به کنار آمدن با مانعی غیرعادی، شکاف میان خودمان و خاطراتی که به آنها وصلیم را برجسته میکند، شکافی میان زمانهی حالِ نوستالژیک و گذشتهای افسانهوار. حرکات دنیرو به عنوان شیرن جوان با وجناتی مشابه فردی سالخورده، دقیقاً به دلیل این است که ما به آنها از نقطه نظر خاطرات یک آدم سالخورده نگاه میکنیم؛ نسخهی جوان شدهی شیرن، نقابی است که بر صورت خاطراتش مینشیند، اما پیرمرد به طرز ناخوشایندی، گیج کننده و غم انگیز جلوه میکند.از همان اولین فریم فیلم، با فاصلهی [زمانی] میان مرد و سرگذشت افسانهای که از سر گذرانده روبرو میشویم.
دوربین اسکورسیزی پیش از اینکه به پیرمردی که روی صندلی چرخدار نشسته و با چهرهای سنگیشکل قاب گرفته شده برسد و صدای آواز گروه موسیقیِ پنج اطلس و تکرار عبارت «به یاد میآورم» را به شکل صدای روی تصویر بشنویم، در راهروهای یک خانه سالمندان پرسه میزند. شیرن به سمت دوربین نگاه میکند، اما نگاه خیرهی مرگبار او از تماس مستقیم چشمی با مخاطب اجتناب می کند.صدای روی تصویر آغاز میشود: «وقتی جوان بودم، فکر میکردم نقاشهای خانهها خانه ها را رنگ میکنند. چه میدانستم؟ پسر کاریای بودم، کارمند شرکت حمل و نقل تیمستر لوکال در شعبه 107 جنوب فیلادلفیا بودم». چشمها پلک میزنند و ناگهان، بدون مکث، روایت از صداگذاری روی تصویر محلی که دوربین دایجتیک نشانیاش را میدهد انتقال میابد. کمی بعد جوان سازی [شیرن] را میبینیم، این انتخابی هنرمندانه و تکان دهنده است، خود را به عنوان یک شکوفایی سبکی ابراز میکند و بیننده را از «واقعیت» داستان فیلم دور میکند، حتی برای مدتی کوتاه.
او میگوید : «یکی از هزاران کارگر آنجا بودم»، حالا دیگر صدا و لبها همخوانند. «تا اینکه یک روز دیگه نبودم». و بعدش شروع کردم به رنگ زدن خونهها». توجه کنید که دو جملهی شیرن که موجب شکستن دیوار چهارم میشوند، شامل ورود او به دنیای جنایتند – تغییر مسیری از واقعیت گذشتهی شناختهشدهی شیرن به ماجراهایی توصیف شده در کتاب منبع اقتباس «ایرلندی». سپس چهرههای دروغین وهمانگیزی که در ادامه میبینیم، همانطور که نخهای [خیمه شب بازی] شیرن بیشتر کشیده میشوند، ما را با ظرفیت بالقوه ظالمانهی او آشنا میکند.
حقیقتی که خود شیرن به آن اذعان میکند – صرف نظر از حقیقت واقعی ماجرا، آنچه شیرن از حوادث پیرامون ناپدید شدن جیمی هافا نقل میکند از اهمیتی همارز با واقعگرا بودن چهره شیرن با فناوری جوانسازی چهره برخوردار است – اسکورسیزی میگوید: «باید به یاد داشته باشیم که بله، این فیلم بر اساس سرگذشت آدمهایی واقعی است اما واقعاً چه کسی میداند داستان واقعی چه چیزی است». او در «ایرلندی : مکالمات» اعتراف میکند: «آنچه که واقعاً دریافت میکنی، حقیقت یک رابطه است». روابط مسلماً دربارهی فواصل پر شده و پر نشده هستند ، مثل آبی که میان دو دره را پر میکند.
اگر چه این فیلم تا حد زیادی از طریق قراردادهای سینمایی مرسوم روایت میشود، لحظات معدودی وجود دارند، مانند انتقال صداگذاری روی صحنه در افتتاحیه فیلم، جایی که تکنیک فیلم، خودنمایی متظاهرانهی نمایشیاش را به رخ میکشد و به ما هشدار فاصلههای برجای مانده را میدهد. در عنوانبندی تیتراژ ابتدایی عنوان اشتباهی را نظاره میکنیم. به جای «ایرلندی»، عنوان کتاب اقتباسی بر روی صفحه پاشیده میشود: «شنیدهام خانه ها را رنگ میکنی». در لحظه تماس تلفنی ویرانگر شیرن به همسر جیمی هافا پس از ناپدید شدن این رهبر اتحادیه، سکسکه تدوین جلب توجه میکند، یک برش پرشی حواسپرتکننده که حس ترس را به این صحنهی – از پیش – سرشار از احساس تزریق میکند. مواردی از این دست.
در این لحظات، انسان و ناانسان را به طور همزمان مشاهده میکنیم، داستانی که [صرفاً] به عنوان یک داستان ارائه شود، به همان اندازه از واقعیت فاصله میگیرد. ما همچنین متوجهیم که ممکن است اصلاً فاصلهای وجود نداشته باشد، زیرا همانطور که در اعماق وجودمان میدانیم، هر چقدر هم که بخواهیم آن را مخفی کنیم، واقعیت [در نهایت] نمایان خواهد شد.در حالی که به پایان فیلم نزدیک می شویم، زمانی که شیرن را چیزی بیش از سکوت و تنهاییاش احاطه کرده است، یک مانع غیرعادی دیگر پدیدار میشود. سکوت و انزوای سکانس پایانی، حاوی معنایی برای مرگ است. اسکورسیزی مرگ نهایی شیران را به ما نشان نمی دهد – مرگ همیشه ناشناخته و در نهایت غیر قابل ارائه است – اما چانه زنی بر سر قیمت تابوت، چیدن یک سرداب، آخرین مراسم ظاهری تقریبا اما نه کاملا مرگ است.
همانطور که ما نگاه میکنیم، این نمایش مرگ غیر قابل ارائه، برخی از نفرت و ناراحتی را در ما تحریک می کند، ماشینهای ترسناک با یا بدون روح.شکی نیست که اسکورسیزی میخواسته «جوانسازی» سه ستارهاش تا حد امکان واقعی باشد. اما من معتقدم که او همچنین قصد داشته تا از این تکنیک جوان سازی CGI برای پیرایش فیلم از مانع غیرعادیای که به طرز اجتناب ناپذیری به وجود میآمده استفاده کند – و ازدیاد این موانع غیرعادی همان احساس برهم زنندهای است که او مجبور بوده با آن روبرو شود. همانطور که شیرن در پایان فیلم وقتی تصمیم میگیرد با یک کشیش دعا کند، میگوید: «مقصود مشخص بود. مقصود.» بله، مقصود مشخص بود. باید بوده باشد. حتی و به خصوص اگر این مقصود فقط شامل یک داستان باشد.